گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

چون بدرید صبح پیراهن

جلوه گر گشت فوجی از آهن

سپهی کز نهیب نیزهٔ او

بردرد چرخ پیر پیراهن

لشگری کانعطاف خنجر وی

بگسلاند ز کهکشان جوشن

چون‌ برآید غریو، ‌روز نبرد

فوج‌ آهن ‌به جنبش آرد تن

آهنین قلعه‌ای بود جنبان

نه بر او در پدید و نی روزن

تیر بارد چنان که بر پرد

آهن ذوب گشته از معدن

بمب کوبد، چنان که درغلطد

سنگ خارا ز قله در دامن

میغی از تیغ برکشد که از آن

مرگ بارد به تارک دشمن

 
 
 
رودکی

هست بر خواجه پیچیده رفتن

راست چون بر درخت پیچد سن

این عجبتر که: می نداند او

شعر از شعر و خنب را از خن

فرخی سیستانی

آمد آن نو بهار توبه‌شکن

بازگشتی بکرد توبهٔ من

دوش تا یار عرضه کرد همی

بر من آن عارض چو تازه سمن

گفت وقت گل است باده بخواه

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
مسعود سعد سلمان

شب آخر شد از جهان شب من

که نگرددش روز پیرامن

بست صورت مرا چو در پوشید

شب تیره سیاه پیراهن

که بر اطراف چرخ زنگاری

[...]

مشاهدهٔ ۱۲ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
ابوالفرج رونی

آمد آن تیر ماه سرد سخن

گرم در گفتگوی شد با من

زیر او در سؤال با من تیز

بم من در جواب او الکن

نه مرا با تکاب او پایاب

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ابوالفرج رونی
سنایی

هر که چون کاغذ و قلم باشد

دو زبان و دو روی گاه سخن

همچو کاغذ سیاه کن رویش

چون قلم گردنش به تیغ بزن

مشاهدهٔ بیش از ۱۴۳ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه