تا بر زبر ری است جولانم
فرسوده و مستمند و نالانم
هزلست مگر سطور اوراقم
یاوه است مگر دلیل و برهانم
یا خود مردی ضعیف تدبیرم
یا خود شخصی نحیف ارکانم
یا همچو گروه سفلگان هر روز
از بهر دونان به کاخ دونانم
پیمانه کش رواق دستورم؟
دریوزه گر سرای سلطانم؟
اینها همه نیست پس چرا در ری
سیلیخور هر سفیه و نادانم
جرمی است مرا قوی که در این ملک
مردم دگرند و من دگرسانم
از کید مخنثان، نیم ایمن
زیراک مخنثی نمیدانم
نه خیل عوام را سپهدارم
نه خوان خواص را نمکدانم
بر سیرت رادمردمان، زینروی
در خانهٔ خویشتن به زندانم
یک روز کند وزیر تبعیدم
یک روز زند سفیه بهتانم
دشنام خورم ز مردم نادان
زیراک هنرور و سخندانم
زیرا به سخن یگانهٔ دهرم
زیرا به هنر فرید دورانم
زیراک به نقشبندی معنی
سیلابهٔ روح بر ورق رانم
زیرا پسچند قرن چون خورشید
بیرون شده از میان اقرانم
زیرا به خطابه و به نظم و نثر
خورشید فروغبخش ایرانم
زیرا به لطایف و شداید نیز
مطبوع رواق و مرد میدانم
اینست گناه من، که در هر گام
ناکام چو پور سعد سلمانم
پنهانم از این گروه، خودگویی
من ناصرم و ری است یمکانم
با دزدان چون زیم، کهنه دزدم
باکشخان چون بوم، نه کشخانم
نه مرد فریب و سخره و زرقم
نه مرد ریا و کید و دستانم
چون آتش، روشن است گفتارم
چون آب، منزه است دامانم
بر فاحشه نیست پایهٔ فضلم
وز مسخره نیست پارهٔ نانم
از مغز سر است توشهٔ جسمم
وز رنج تن است راحت جانم
بس خامهطرازی، ای عجب گشتست
انگشتان چون سطبر سوهانم
بس راهنوردی، ای دریغا هست
دو پاشنه چون دو سخت سندانم
نه دیر غنودهاند افکارم
نه سیر بخفتهاند چشمانم
زینگونه گذشت سالیان بر هفت
کاندر تعب است هفت ارکانم
گه خسرو هند سوده چنگالم
گه قیصر روس کنده دندانم
از نقمت دشمنان آزادی
گه در ری و گاه در خراسانم
و امروز عمید ملک شاهنشاه
بسته است زبان گوهرافشانم
فرخ حسن بن یوسف آنک از قهر
افکنده نگون به جاه کنعانم
تا کام معاندان روا سازد
بسپرده به کام گرگ حرمانم
وین رنج عظیمتر که در صورت
اندر شمر فلان و بهمانم
ناکرده گنه معاقبم، گویی
سبابهٔ مردم پشیمانم
عمری به هوای وصلت قانون
از چرخ برین گذشت افغانم
در عرصهٔ گیر و دار آزادی
فرسود به تن، درشت خفتانم
تیغ حدثان گسست پیوندم
پیکان بلا بسفت ستخوانم
گفتم که مگر به نیروی قانون
آزادی را به تخت بنشانم
و امروز چنان شدم که برکاغذ
آزاد نهاد خامه نتوانم
ای آزادی، خجسته آزادی!
از وصل تو روی برنگردانم
تا آنکه مرا به نزد خود خوانی
یا آنکه ترا به نزد خود خوانم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر، بیانگر احساسات عمیق شاعر در مورد آزادی و وضعیت اجتماعی او در جامعهای است که در آن زندگی میکند. شاعر خود را در موقعیتی دشوار و ناگواری میبیند که تحت فشار و ظلم جامعه قرار دارد. او به ضعف و ناتوانی خود در مقابل نادانی مردم اشاره میکند و نگران آیندهاش است. همچنین، به تضاد میان هنر و فضیلت خود با شرایط موجود اشاره کرده و از محدودیتهای اجتماعی شکایت دارد. در انتها، شاعر همچنان امیدوار است که بتواند آزادی را در زندگیاش به دست آورد و به جایگاه واقعیاش برسد. این اشعار، تلاشی است برای ابراز رنج و longing برای آزادی و حقیقت.
هوش مصنوعی: تا زمانی که بر فراز ری باشم، حال من خراب و در حال فقر و تنگدستی است و دلم پر از ناله و آه است.
هوش مصنوعی: آیا نوشتههای من شوخی و بیمحتواست، یا اینکه استدلالهایم واقعاً جدی و محکماند؟
هوش مصنوعی: یا خود من هستم که در تدبیر ضعیفم، یا اینکه شخصیت من به قدری نحیف و ناتوان است که نتوانستهام قدرت لازم را در زندگیام داشته باشم.
هوش مصنوعی: یا مثل گروهی از افراد پست که هر روز به خاطر بیارزشها و افراد بینظیر به کاخهایشان میروند.
هوش مصنوعی: آیا من همچنان باید در رواق انتظار بزنم و در انتظار فرمان باشم، یا باید به سلطنتی که در آن زندگی میکنم، برای کسب روزی و نیازهایم دست دراز کنم؟
هوش مصنوعی: اینها همه موضوعاتی سطحی و بیاهمیت هستند، پس چرا در شیراز، هر نادان و جاهلی خود را صاحبنظر میداند و بر نظر میزند؟
هوش مصنوعی: من جرم بزرگی دارم، زیرا در این سرزمین مردم دیگرگونهای هستند و من با آنها متفاوت هستم.
هوش مصنوعی: من همیشه در خطر هستم چون نمیدانم از چه کسی باید بترسم و این خطر به دلیل وجود افرادی است که ممکن است ناپاک و فریبنده باشند.
هوش مصنوعی: من نه فرمانده گروهی از مردم عادی هستم و نه نگهبان منافع ویژه و خاص.
هوش مصنوعی: به دلیل رفتار نیکو و شایستهای که از رادمردان میبینم، به این نتیجه رسیدم که به دور از جامعه و در خانه خودم بمانم.
هوش مصنوعی: روزی مرا به تبعید میفرستد، و روزی دیگر، فردی نادان مرا مورد اتهام قرار میدهد.
هوش مصنوعی: من از ناآگاهی مردم انتقاد میکنم، چون خودم فردی با هنر و سخن هستم.
هوش مصنوعی: من به خاطر این که در کلام یگانه زمانهام و در هنر بینظیر دوران به شمار میروم، به خود میبالم.
هوش مصنوعی: زیرا میخواهم با هنر خود، احساسات و معانی عمیق وجود انسان را بر روی صفحه بیاورم.
هوش مصنوعی: چند قرن بعد، من مانند خورشید از میان دیگران نمایان و درخشان خواهم شد.
هوش مصنوعی: من با سخنان و نوشتههایم مانند خورشید، روشنیبخش ایرانم.
هوش مصنوعی: به خاطر زیباییها و دشواریها، من هم به هنر و هم به جنگیدن تسلط دارم.
هوش مصنوعی: این نتیجهی ناامیدی من است که در هر قدمی به شکست میخورم، مانند پسر سعدی.
هوش مصنوعی: من در میان این جمع از خودم پنهانم و در دل میگویم که وضعیتم شبیه به نازکترین و ظریفترین موضوعات است.
هوش مصنوعی: به جمع دزدان که میروم، نه میگویم که من دزدی هستم و نه آنقدر بیپروا هستم که پنهان شوم.
هوش مصنوعی: من نه فریبکار و نیرنگباز هستم و نه اهل نمایش و دسیسه.
هوش مصنوعی: سخنان من همچون آتش روشن و پرتاب کننده است و پاکی و بیآلایشی من همچون آب است.
هوش مصنوعی: من شخصیت و فضیلت خود را با کارهای زشت افراد پایین نمیآورم و به خاطر روزی خود هیچگاه خودم را پایین نمیآورم.
هوش مصنوعی: از فکر و اندیشهام نیازهای جسمیام تأمین میشود و از دردهای بدنی، آرامش روحام بهدست میآید.
هوش مصنوعی: ای کاش، انگشتانم چون سوهانی قوی و محکم بودند تا بتوانند به خوبی قلمزنی کنند.
هوش مصنوعی: ای دریغا که من خیلی گردش کردهام، اما پایم همچون دو سندان سخت و سنگین است و نمیتواند پیش برود.
هوش مصنوعی: نه افکارم خوابشان برده و نه چشمانم به خواب رفتهاند.
هوش مصنوعی: سالها به این صورت گذشت که من در تعب و رنج به سر بردم و هفت پایه وجودم تحت فشار بود.
هوش مصنوعی: گاه من در دربار خسرو هند به نوازش و هنر پرداختهام و گاه در برابر قیصر روس، با دندانهای تیز و قدرت ایستادهام.
هوش مصنوعی: من به خاطر دشمنیهای کسانی که آزادی را نمیخواهند، در برخی جاها از جمله ری و خراسان در رنج و سختی به سر میبرم.
هوش مصنوعی: امروز عمید (دستیار) ملک شاهنشاه زبانم را بسته و اجازه نمیدهد چیزی بگویم که شایسته و با ارزش باشد.
هوش مصنوعی: حسن بن یوسف فرخ، همانی است که از قهر و خشم به زمین افتاده و در جایی با مقام والای خود در سرزمین کنعان قرار دارد.
هوش مصنوعی: من نمیخواهم به دشمنانم اجازه دهم که به خواستههایشان برسند، حتی اگر این کار من را به سختی و ناامیدی بیندازد.
هوش مصنوعی: این درد بزرگتر این است که در ظاهر به صفاتی چون فلان و بهمان شناخته میشوم.
هوش مصنوعی: من بدون اینکه گناهی کرده باشم مورد سرزنش قرار گرفتهام، گویی که انگشت اتهام مردم به سمت من است و از این که آنها را رنجاندهام پشیمانم.
هوش مصنوعی: زندگیام در انتظار وصال تو سپری شد و از دنیای فانی و نامساعد گذر کردم. درد و شکایت من از این حسرت عمیق است.
هوش مصنوعی: در میانهٔ چالشها و تنگناهای آزادی، روح و جسمم خسته و فرسوده شده است.
هوش مصنوعی: شمشیر حادثهها پیوند من را پاره کرد و تیرهای بلا بر سینهام فرود آمد.
هوش مصنوعی: گفتم شاید بتوانم با قدرت قانون، آزادی را در جایگاه معتبر و برجستهای قرار دهم.
هوش مصنوعی: امروز به حدی دچار احساس و حالتی هستم که نمیتوانم قلم را بر روی کاغذ به آزادی حرکت دهم.
هوش مصنوعی: ای آزادی عزیز، تو که خوشبختی، هرگز از نزدیکی و همراهی تو دور نخواهم شد.
هوش مصنوعی: تا زمانی که من تو را به نزد خود دعوت کنم یا تو مرا به حضور خود بخوانی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
از کرده خویشتن پشیمانم
جز توبه ره دگر نمی دانم
کارم همه بخت بد بپیچاند
در کام زبان همی چه پیچانم
این چرخ به کام من نمی گردد
[...]
ای مرهم ریش و مونس جانم
چندین به مفارقت مرنجانم
ای راحت اندرون مجروحم
جمعیت خاطر پریشانم
گویند بدار دستش از دامن
[...]
عاشق و خسته و پریشانم
چاره درد عاشقی نمی دانم
چون نام لب تو بر زبان رانم
از دست مگس گریخت، نتوانم
شوریدهٔ آن لبان میگونم
آشفته طرهٔ پریشانم
دیوانهٔ حرفهای موزونم
[...]
ای بخت بد ای مصاحب جانم
ای وصل تو گشته اصل حرمانم
ای بی تو نگشته شام یک روزم
ای باتو نرفته شاد یک آنم
ای خرمن عمر از تو بر بادم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.