گنجور

صامت بروجردی » قصاید » شمارهٔ ۳۲ - در مدح قاتل المشرکین امیرالمومنین(ع)

 

خواهی اگر مس تن خود کیمیا کنی

غواص‌وار در یم دریا شنا کنی

باید علی الدوام به گلزار زندگی

چون عندلیب منقبت مرتضی کنی

صغرای این مقدمه شد چیده در الست

[...]

صامت بروجردی
 

صامت بروجردی » قصاید » شمارهٔ ۳۳ - در مدح قاتل کفار وصی احمد مختار است

 

تو را چون جمع شد امروز اسباب توانایی

چرا غافل از اوضاع پریشانی فردایی

جهان و استراحت صحبت سنگ و سبو باشد

چرا بر شیشه عفلت فکندن سنگ دانایی

جهان چو خانه زنبور پرنیشست و نوش وی

[...]

صامت بروجردی
 

الهامی کرمانشاهی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱

 

گفتمش: یارا چرا لاغر بود پیکر مرا؟

گفت: از عشق میانی همچو مو لاغر مرا

گفتمش: بهر چه پشتم در جوانی چنبر است؟

گفت: زان باشد که باشد زلف چون چنبر مرا

گفتمش: غم بر رگ جانم چرا نشتر زند؟

[...]

الهامی کرمانشاهی
 

الهامی کرمانشاهی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲

 

فراز آمد یکی عید همایون اهل ایمان را

که در او پاک یزدان کرد پیدا راز پنهان را

به مردم خواست تا خود را نماید ایزد داور

نقاب افکند از چهر دل آرا شیر یزدان را

امیرالمؤمنین یعسوب دین وجه الله باقی

[...]

الهامی کرمانشاهی
 

الهامی کرمانشاهی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳

 

مژده که میلاد شاه عرش مکان است

عید پیمبر شه زمین و زمان است

باعث ایجاد کاینات محمد

کز رخ او جلوه ی خدای عیان است

نور نخستین و خلق اول احمد

[...]

الهامی کرمانشاهی
 

الهامی کرمانشاهی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴ - در مدح میرزا حسن خان گوید

 

عید غدیر آمد ای ماه میگسار

بنشین و می بده برخیز و می بیار

گِردِ ستم نگرد‌، راه کرم بپوی

بیخ جفا بکن‌، شاخ وفا بکار

باب سرا ببند‌، بند قبا گشا

[...]

الهامی کرمانشاهی
 

الهامی کرمانشاهی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵ - در تهنیت عید غدیر گوید

 

ساقیا می ده که می جان است گویی نیست هست

جان چه باشد باده ایمان است گویی نیست هست

گر نداری صاف، دردم می کشد دُردم بده

درد ما را دُرد درمان است گویی نیست هست

ساقیا عید غدیر است و به منبر مصطفی

[...]

الهامی کرمانشاهی
 

الهامی کرمانشاهی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶ - در مدح جناب امام حسن علیه السلام گوید

 

بهار آمد که بانگ عندلیب از هر چمن خیزد

گل شاداب از بستان چو روی یار من خیزد

خروش قمری و غوغای کبک و ناله ی صُلصُل

گهی از سرو و گاه از کوه و گاه از نارون خیزد

ز چشم ابر لؤلؤ زاید از جیب صبا عنبر

[...]

الهامی کرمانشاهی
 

الهامی کرمانشاهی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷ - در مولود حضرت حجت و تهنیت خلعت حسام السلطنه گوید

 

آشکار از پرده عیدی جان فزا دیدار کرد

کز فروغ خود جهان را مطلع انوار کرد

فرّخا ماهی کزان چون شد دو هفته تابناک

روز فیروزی چو ماه چارده رخسار کرد

از پی تعظیم این روز همایون بود اگر

[...]

الهامی کرمانشاهی
 

الهامی کرمانشاهی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸ - در ستایش شاهزاده حسام السلطنه گوید

 

عید مولود شه تاجور گردون فر

باد مسعود و مبارک به مه چرخ ظفر

عمّ پیروزگر خسرو گردون خرگاه

تیغ پر جوهر شاهنشه خورشید افسر

علم حشمتش افراشته چون افریدون

[...]

الهامی کرمانشاهی
 

الهامی کرمانشاهی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹

 

تا دلم شد به خم زلف رسای تو اسیر

بازوی عقل مرا کرد جنون در زنجیر

کرده آهوی دلم را به خطای تن من

در نیستان مژه شیر نگاهت نخجیر

از پی صید من از طرّه و ابروی و مژه

[...]

الهامی کرمانشاهی
 

الهامی کرمانشاهی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰ - در مدح حضرت امام ثامن گوید

 

همچو خضر آب حیات از اهل جانان یافتم

بودم ار بیجان تنی سرمایه ی جان یافتم

مور بودم عشق از آن لب خاتمی لعلم سپرد

ره بدان خاتم سوی ملک سلیمان یافتم

دل نهادم تا به مهر دوست صاحبدل شدم

[...]

الهامی کرمانشاهی
 

الهامی کرمانشاهی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱ - وله فی المدح

 

هلال غره ی شوّال را زدوده حسام

پدید گشت چو تیغ خدایگان ز نیام

چه روی داده ندانم هلال را کاین سان

خمیده پشت بر آمد ز چرخ مینافام؟

خود ار به روزه گشودن جواز داد چراست

[...]

الهامی کرمانشاهی
 

الهامی کرمانشاهی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲ - فی تهنیة مولود السلطان خلّد الله ملکهُ

 

عید مولود شهنشاه ملایک پاسبان

باد مسعود و مبارک بر خدیو کامران

شرزه شیر بیشهٔ مردی حسام السلطنه

آنکه تیغش سرفشان است و سنانش جان ستان

شهریار راستین و میر دریا آستین

[...]

الهامی کرمانشاهی
 

الهامی کرمانشاهی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳ - در مدح میرزا حسن خان نایب الحکومه گوید

 

عید قربان آمد ای دلبر شوم قربان تو

ساغری می ده که جان سازم فدای جان تو

نیست کاری جان فدا کردن به راه دوستان

جان چه باشد آنچه دارم آن شود قربان تو

من کدامم کیستم از خود چه دارم چیستم؟

[...]

الهامی کرمانشاهی
 

الهامی کرمانشاهی » گزیدهٔ اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴ - وله در مدح امام عصر عجل الله فرجه

 

گر تو آهنگ قِتال ای بت قتال کنی

خاک را چهره ز خون دل ما آل کنی

توسن ناز چنان بر صف عشاق متاز

که شهیدان رهت را همه پامال کنی

پار با تیر مژه رخنه به دینم کردی

[...]

الهامی کرمانشاهی
 

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » قصاید » شمارهٔ ۱

 

هان وفایی چه خفته ای دریاب

در طریقت نه کفر شد خور و خواب؟

پیر گشتی به جهل و نادانی

شد به بازی و لهو دور شباب

گر شد آنت ز دست، اینت هست

[...]

وفایی مهابادی
 

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » قصاید » شمارهٔ ۲

 

ساربان! ای مهربان محمل کش، ای چون من هزار

باد قربان غباری از غبار این دیار

این چه خاک است، این چه باد است، این چه آب است، این چه تاب!

خاک عنبر، باد خوش تر، آب کوثر نور و نار

گر مدد زین چار نگرفتی ز لطف این چار طبع

[...]

وفایی مهابادی
 

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » قصاید » شمارهٔ ۳

 

نمی دانم چرا ای دیده چندین خون فشان هستی؟

همانا داغدار هجر یار مهربان هستی

تو ای ابر بهاری از چه گریان و خروشانی

مگر در آرزوی وصل باغ و بوستان هستی؟

تو ای باد سحرگاهی مگر جویای گلزاری

[...]

وفایی مهابادی
 

وفایی مهابادی » دیوان فارسی » قصاید » شمارهٔ ۴

 

کرم خواندی، ستم راندی، وفا گفتی، جفا کردی

تو ای ماه سمن سیما ببین با ما چه‌ها کردی

روم از سوز دل آتش زنم در هر نیستانی

به بانگ نی بگویم آنچه با این بینوا کردی

وفایی! داستان گریه، من با کس نمی‌گفتم

[...]

وفایی مهابادی
 
 
۱
۳۳۹
۳۴۰
۳۴۱
۳۴۲
۳۴۳
۳۷۳