بیا این چشم صورت بین بنه ای دل دمی برهم
به خلوتخانه معنی درآ، با خاطری خرّم
ز خودبینی درآ، یک دم اگر خواهی خدابینی
چو ماهی آب می جوئی و هستی غوطه ور در یم
بود در باطنت پنهان، سراسر عالم امکان
مپندار اینچنین خود را، که هستی نقطه مبهم
نظام ملک هستی را، نگر با دیده دانش
ببین هر نیش خاری را در او نوشی بود مدغم
یکی بنما نظر اندر بساط ساحت گیتی
ببین هر قطره بحری هست و هر ذره کهی اعظم
به زیر پا بود گنجت ولی آگه نئی از آن
در این گنج را بگشا، مخواه از این و آن درهم
تو را اینک به ساغر ریخت ساقی شهد جان افزا
کنون خود از چه می داری مبدل شهد را با سم
به عشرتخانه وصل اندرآ، از محنت هجران
حلی بربند از شادی و بفکن جامه ماتم
ندانم از چه دل بستی، دراین ویرانه هستی
کنون وقت است اگر دستی، زنی بر دامنی محکم
چه دامن؟ دامن پاک ولی حضرت قائم
چه دامن؟ دامن حُبّ سلیل سید خاتم
شهی کز ظل کمتر پایه اورنگ جاه او
فروغ عرش اعظم تافته بر هستی عالم
شه ملک مکان و لامکان آن کز نخست آمد
خیام احتشامش را فضای لامکان مخیم
زهی ای داوری کز عکس زرین نعل شبرنگت
به چرخ چارمین آمد فروزان نیر اعظم
تمام اهل بینش را، توئی صورت، توئی معنی
کتاب آفرینش را، توئی عنوان، توئی خاتم
همه از رشحه کلک تو شد ای مظهر صانع
سراسر عالم امکان، محقر نقطه ای مبهم
اگر از مشرق دل سر نمی زد مهر رخسارت
کجا بیدار می گردید از خواب عدم آدم
ز برق آتش قهرت بود دوزخ یکی پرتو
ز ابر رحمت لطفت، بود کوثر یکی شبنم
همه مقصود مولود تو بود ای میر ملک آرا
که شد این چار مام و هفت آبا مقترن باهم
نمی شد محیی اموات، احیا، گر نمی گشتی
ز خفاش شبستان جلالت عیسی مریم
یم جود تو باشد آن گران دریای بی پایان
که این بحر وجود آمد محقر نقطه ای ز آن یم
ملک بر بوالبشر هرگز نبردی سجده حشمت
نبودی خاک پای تو اگر با طینتش منضم
تواند پیک فکرت پی برد بر کنه جاه تو
به بام عرش اگر بتوان شدن با پله سُلّم
همان بهتر که بربندم زبان را از ثنای تو
ز شرح عزّ تو باشد زبان ما کنون ابکم
به پرواز آید از کویت، اگر کوچک ترین مرغی
بر او باشد قفس مانا، فضای گلشن عالم
مقصر گرچه از مدح تو باشم، دار معذورم
نهاد انگشت عشقت مرمرا مهر مگو بر فم
ز نیش خنجر هجران، دلم صد چاک شد آوخ
اگر ننهی به دست مرحمت بر زخم دل مرهم
مرا خو کرده مرغ دل به دام جعد مشکینت
برون مشکل توانم برد دل زآن دام خم در خم
دلم از مطرب عشقت مدام اندر سماع استی
گهی از ناله زیر و زمانی از نوای بم
به دام حلقه زلفت بود مسکین دلم مایل
چگونه راست می آید حدیث صعوه با ارقم
بجز من کز درت دورم، ز دیدار تو مهجورم
خدا را هر که می بینم بود در کوی تو محرم
مرا جز نقد جانی کز تو دارم وام ای مولا
نباشد در کفم چیزی نه از دینار و نه درهم
صف عشاق می گردد پریشان تر ز زلف تو
به میدان رایت نازت برافرازد اگر پرچم
نگر از مرحمت شاها گدائی را که روز و شب
همی در آتش هجرت بسوزد برنیارد دم
بود اندر بسیط دهر تا آثاری از شادی
بود اندر بساط خاک تا نام و نشان از غم
محبت باد روز و شب قرین با عشرت و شادی
عدویت باد سال و مه اسیر محنت و ماتم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از زیبایی و عمق معنای زندگی صحبت میکند و دعوت میکند به درون خود نگریسته و حقیقت را درک کنیم. او به خودبینی و محدودنگری انسانها انتقاد میکند و میگوید که هر فرد در باطن خود دنیای وسیعی نهفته دارد. در ادامه، شاعر تأکید میکند که انسانها باید واقعیت وجودی خود را بشناسند و از غفلت بیدار شوند.
شاعر به نکات عرفانی و زیباییهای عشق اشاره میکند و میگوید که وجود انسان باید به نسبت عشق و محبت الهی درک شود. او همچنین از وجودهایی چون عیسی مسیح و آثار بزرگان سخن میگوید و میافزاید که محبت و رحمت الهی همه را فراگیر میکند.
در نهایت، شعر یک دعوت به شادی و عشق است و بیان میکند که با وجود تمام غمها و مشکلات، عشق و محبت باید همواره در زندگی انسان حضور داشته باشد.
هوش مصنوعی: بیا این چشمان زیبا را ببین و لحظهای به دل آرامش بده. به مکانی خلوت برویم و با دل خوش در مورد معنا و مفهوم صحبت کنیم.
هوش مصنوعی: برای اینکه خدا را مشاهده کنی، چند لحظه از خودخواهی و خودبینیات دست بکش. همانطور که ماهی در آب زندگی میکند و غوطهور است، تو نیز در دریای وجود خداوند غوطهور هستی، اما برای دیدن او باید از خودت خارج شوی.
هوش مصنوعی: در وجود تو یک حقیقت عمیق و پنهان وجود دارد. به خودت نگو که تنها یک موجود بیاهمیت هستی، چون در واقع تو بخشی از کل جهان هستی هستی.
هوش مصنوعی: بنگر به نظم و ترتیب عالم هستی با چشمی آگاه. هر درد و مشکل که در آن وجود دارد، در حقیقت میتواند در خود حلاوت و پیامی زیبا نهفته داشته باشد.
هوش مصنوعی: به دنیا نگاه کن و ببین که هر قطرهای در دریا وجود دارد و هر ذرهای در کیهان میتواند بزرگترین چیز باشد.
هوش مصنوعی: در زیر پای تو گنجی نهفته است، ولی تو از آن بیخبری. در این گنج را بگشا و از دیگران انتظار کمک و دلسوزی نداشته باش.
هوش مصنوعی: اکنون تو را در لیوانی پر از شهد شیرین قرار دادهاند، اما چرا خودت را با زهر تغییر میدهی؟
هوش مصنوعی: به خانه خوشی وارد شو، از درد دوری عشق رهایی پیدا کن و از شادی بهرهمند شو و لباس اندوه را کنار بگذار.
هوش مصنوعی: نمیدانم چرا به این محل دل بستهای، در این مکان خراب و بیحالی. اکنون زمان آن رسیده که اگر میخواهی کاری کنی، باید دستت را بر چیزی مطمئن و محکم بگذاری.
هوش مصنوعی: این متن به ارتباط و مقام حضرت قائم (عج) و محبت به اهل بیت، به ویژه پیامبر اسلام اشاره دارد. در واقع، با تأکید بر پاکی و مقام بالای حضرت، نشان میدهد که عشق به ایشان و اهل بیت، معیارهای بلندی برای انسانها ایجاد میکند. در اینجا، دامن به عنوان نمادی از اصالت و محبت به خاندان پیامبر اسلام تفسیر شده است.
هوش مصنوعی: شاهی که سایهاش از کاخ سلطانی کمتر است، نور و شکوه او همچون پرتو آسمان بزرگ بر وجود جهان درخشیده است.
هوش مصنوعی: پادشاهی که مکان و بیمکانی را در اختیار دارد، از آغاز در کنار خیام بزرگ به پاس احترام وی، فضایی بیکران و بیمکان برای دلنشینی فراهم کرده است.
هوش مصنوعی: به به، ای داور! که تصویر طلایی نعل اسب پرشکوه تو بر آسمان چهارم، درخشانی نوربخش است.
هوش مصنوعی: تمام اهل بصیرت و درک، تو خودی، تو هستی که معنای هستی را رقم میزنی. تو عنوان و نشاندهندهی حقیقتها هستی. تو نماد نهایی و پایان داستان آفرینش هستی.
هوش مصنوعی: تمام موجودات عالم به خاطر زیبایی و هنری که تو به نمایش گذاشتهای، به وجود آمدهاند. در واقع، تو نماد و مظهر آفرینش هستی و در برابر عظمت تو، ما تنها نقطهای ناچیز و نامشخص هستیم.
هوش مصنوعی: اگر عشق و زیبایی چهرهات در دل من تجلی نمیکرد، روح آدمی از خواب بیوجودی بیدار نمیشد.
هوش مصنوعی: از شدت خشم تو، آتش جهنم بهوجود آمده است و از رحمت تو، باران لطیف زندگی بهسوی ما نازل میشود.
هوش مصنوعی: همه هدف و مقصود از به وجود آمدن تو بود، ای فرمانروای زیبا، که این چهار پدربزرگ و هفت نیاکان با هم در یک جا جمع شدهاند.
هوش مصنوعی: اگر در شبستان جلالت عیسی مریم، خفاشی وجود نمیداشت، نمیشد که محیی اموات را زنده کند.
هوش مصنوعی: خیر و نعمت تو مانند دریای بیکرانی است که وجود ما چون نقطهای کوچک و حقیر در آن به حساب میآید.
هوش مصنوعی: هیچ فرشتهای هرگز در برابر آدمی که از خاک و گِل ساخته شده است، سجده نکرد. اگر قرار بود که خاک پای تو به خاک وجودش اضافه شود، آن وقت دیگر هیچ نشانی از عظمت تو نداشت.
هوش مصنوعی: اگر بتوانی با تلاش و کوشش، به بالاترین مقام و فهم عمیق دست یابی، پس میتوانی به اسرار و معانی عمیق دنیای بالا پی ببری.
هوش مصنوعی: بهتر است که زبانم را از ستایش تو ببندم، زیرا تو آنقدر عظیم و بزرگ هستی که زبان من قادر به بیان جلال و زیباییات نیست و اکنون من مانند فردی هستم که توان صحبت کردن ندارد.
هوش مصنوعی: اگر حتی کوچک ترین پرنده ای در قفسی باشد، با پرواز از کوی تو، فضایی از زیبایی و خوشبختی برایش فراهم میشود.
هوش مصنوعی: اگرچه من در ستایش تو کوتاهی کردهام، اما در توجیه این کوتاهی باید بگویم که اثر عشق تو بر من بسیار عمیق و شدید است، پس از گفتن محبت بپرهیز.
هوش مصنوعی: خنجر جدایی به دلم زخمهای فراوانی زده و مرا به شدت آزرده خاطر کرده است. کاش اگر به من لطف کنی، بر زخمهای دلام مرهمی بگذاری و کمی آرامم کنی.
هوش مصنوعی: دل من به زیبایی و جذابیت موهای مشکین تو عادت کرده است و این عشق برایم خیلی سخت شده است. نمیتوانم از این دام عشقی که در آن گرفتار شدهام، بیرون بیایم.
هوش مصنوعی: دل من همیشه در حال شنیدن نغمههای عشق توست؛ گاهی از صدای نالههای زیر و زمانی از آهنگهای بم.
هوش مصنوعی: دل من اسیر و گرفتار حلقههای زلف توست. حالا چطور میتوانم داستان پرندهای را که به رنگ آبی است، به شکل درست و خوبی بیان کنم؟
هوش مصنوعی: به جز من که از در خانهات دورم و از دیدارت بیبهرهام، هر کسی را که میبینم، حس میکنم که در کوی تو رازدار و آشنا است.
هوش مصنوعی: من فقط جانم را که از تو دارم، به عنوان امانت نزد خود دارم و جز آن هیچ ثروتی، نه سکه طلا و نه نقره، در دستم نیست.
هوش مصنوعی: عاشقان به خاطر زیباییهای تو در صفی مختل و بینظم میشوند، اگر پرچم زیبایی و ناز تو در میدان برافراشته شود.
هوش مصنوعی: نگران وضعیت خود نباش، زیرا من با لطف و محبت شاه، حتی در سختیها و آتش دوری از وطن، آرام و بیصدا زندگی میکنم و هرگز شکایتی نمیکنم.
هوش مصنوعی: در دنیای پهناور زندگی، زمانی وجود دارد که شادی نمایان میشود، اما در میان خاک و زمین، نشانی از غم و اندوه نیز دیده میشود.
هوش مصنوعی: عشق و محبت همیشه همراه با خوشی و شادی باشد، و در سال و ماه، غم و زحمت شما را در بر نگیرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بسی رفتم پس آز اندر این پیروزه گون پشکم
کم آمد عمر و نامد مایه آز و آرزو را کم
فرو بارید مروارید گرد این سیه دیبا
که بر دو عارض من بست دست بیوفا عالم
به مروارید و دیبا شاد باشد هر کسی جز من
[...]
نهاد ملکت توران شد آباد و خوش و خرم
بسلطان زاده توران شهنشاه همه عالم
بعالم تا بنی آدم ز عدل او بیاساید
خدای علم او را داد شاهی بر بنی آدم
جهانداری که از ده قرن پییش از هیبت باسش
[...]
رسول کائنات احمد، شفیع خلق، ابوالقاسم
جمال جوهر آدم، کمال گوهر هاشم
بنا میزد! بنا میزد !زهی گیتی بتو خرّم
ندیده دیدۀ افلاک مانند تو در عالم
زشرم بیت معمورت، طبایع منحرف ارکان
زرشک سقف مرفوعت، شده هفت آسمان درهم
زشاخت سرزنش دیده، نهال سدره و طوبی
[...]
بیا بشنو که من پیش و پس اسبت چرا گردم
ازیرا نعل اسبت را به هنگام چرا گردم
امانی از ندم دادی نه لافیدی نه دم دادی
زهی عیسی دم فردم زهی باکر و بافر دم
چو دخلم از لبی دادی که پاک آمد ز بیدادی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.