نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۳ - این قصیده در مرثیه صبیه و برادر دلبند این کمینه گفته شده
خون دشت کربلا می جوشد از مژگان من
داغ زهرا تازه شد در کلبه احزان من
چشم غواصم به ساحل گوهری آورده بود
باز واصل شد به دریا گوهر غلطان من
چرخ را بر گوهر من بس که می لرزید دل
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۴ - ایضا این قصیده بعد از مراجعت مکه معظمه به هندوستان در نعت سیدالمرسلین مذیل به مدح ابوالفتح بهادر عبدالرحیم خان خانان بن بیرام خان فایض گردیده مطلع اول در تعریف بهار
او بخرامش چو سیل ما همه ویران او
هرچه ز ما شد خراب رفت به جولان او
در ره خون ریزد هر غاشیه داران رمند
قصد سواران کند شیر نیستان او
ناوک تدبیر ملک در کف ما گو مباش
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۵ - مطلع دوم در صفت بهار
برزده فصل بهار سر ز گریبان او
سنبل تر ریخته طره به دامان او
سرو و گلش اینقدر پار خرابی نکرد
حسن به شور آمده خواسته طوفان او
بسترش از سنبلش می کند آشفتگی
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۶ - مطلع سیوم در صفت شعر
شعر مسیح دلست معنی او جان او
چاشنی عاشقی شربت دکان او
جوهری از شعر نیست راست نماینده تر
آینه فهم هاست نکته پنهان او
گرچه به جولان فهم پی به سخن برده اند
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۷ - مطلع چهارم در نعت سیدالمرسلین
وادی یثرب کجاست؟ آه ز حرمان او
دامن دل می کشد خار مغیلان او
تا ره او دیده ام یک دمم آرام نیست
نعل در آتش نهد ریگ بیابان او
بسمل آن روضه ام ز اول شب تا سحر
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۸ - در صفت بنای خانه ممدوح
بدر ناهید بزم کیوان جاه
خان فیروز جنگ عبدالاه
چون ز روی شکوه بنشیند
تنگ سازد به دیده جای نگاه
ببر در کوه و شیر در بیشه
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۹ - این قصیده در تعریف چهره ابوالمنصور جهانگیر پادشاه گفته شده
روشن شود ز فر شهنشاه بارگاه
با آفتاب چهره بدل کرده پادشاه
عالم ز تاب چهره خسرو منورست
قرص قمر مجو ازو نور خور مخواه
دستار بی کلاه به سر زان نهد ملک
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۰ - این قصیده در راه مکه معظمه بعد از غارت سارقان مذیل به مدح نواب محمد عزیز اعظم خان منظوم شده
کس به مشهد پروانه ام نماید راه
که خون بمسل من نیست زیب این درگاه
به دست و خنجر او صد هزار اسماعیل
به خون خویش نویسند: عبده و فداه
به هر قدم که روم پیش دورتر افتم
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۱ - یک قصیده
ای جلالت خلوت از اغیار تنها ساخته
حکمت تو از کرم دی کار فردا ساخته
پرده از روی صفات ذات خود برداشته
آنچه پنهان بود در علم آشکارا ساخته
عقل کل بگشوده بر خورشید ذاتت روزنی
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۲
نبی که معجز ماه دو پیکر آورده
مثال نور خود و نور حیدر آورده
فراز منبر یوم الغدیر این رمزست
که سر ز جیب محمد علی برآورده
حدیث «لحمک لحمی » بیان این معنیست
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۳ - این قصیده در ایام عزیمت مکه معظمه و وداع دوستان در نعت همان مقام علیه متبرکه مذیل به مدح ابوالفتح بهادر عبدالرحیم خان گفته شده
ز هنر به خود نگنجم به خم می مغانی
بدرد لباس بر تن چو بجو شدم معانی
دل زاهد و برهمن ز غرور قرب من خون
نه به کعبه ام نیازی نه به دیرم ارمغانی
من اگر ز شوخ طبعی تن لنگری ندارم
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۴ - یک قصیده
زنند باغ و بهارم صلای ویرانی
گلم ز شاخ فرو ریزد از پریشانی
نه رنگ و بوی به جا مانده نی بر و برگم
چو نخل بادیه افتاده ام به عریانی
سموم وادی غم دیده پای تا فرقم
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۵ - این قصیده بعد از قصیده سابق در راه مکه مشرفه در وصف همان مقام علیه متبرکه و نعت حضرت رسالت پناه محمد صلی الله علیه و آله و سلم مذیل به مدح عبدالرحیم خان بن بیرام خان گفته شده
برنیامد یک عزیز از مصر مردم پروری
پیر شد در چاه صد یوسف ز قحط مشتری
طبع ها مشغول خست پروری گردیده اند
برنمی تابد تمنا را کرم از لاغری
بخت مادرکش تیمم در غریبی کرده است
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۶ - ایضا در تعریف راوتی خاتم بندی بوالمنصور جهانگیر پادشاه گفته شده
بهشت شاه نشین بین که دل نشین بینی
بدایع رقم صورت آفرین بینی
هزار مانی بر چوب بسته یابی دست
که رشگ صنعت چینی و نقش چین بینی
درو نجوم مصور به نقش پیرایی
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۷ - ایضا این قصیده در مدح ابوالفتح بهادر عبدالرحیم خان خانان بن بیرام خان واقع است
به کوه و دشت ندارم ز شوق گنجایی
چو سیل تیز روم سر به سر ز شیدایی
خبر دهید به ترکان شوخ چشم از من
که رخت صبر و سکون می دهم به یغمایی
هزار طعنه به دریا زنم ز بی باکی
[...]
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۱ - ای متاع درد در بازار جان انداخته
ای متاع درد در بازار جان انداخته
گوهر هر سود در جیب زیان انداخته
نور حیرت در شب اندیشهٔ اوصاف تو
بس همایون مرغ عقل از آشیان انداخته
از کمان تا جسته در چشم تحیر کرده جا
[...]
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۲ - بنام خدا
ای داشته در سایه هم تیغ و قلم را
وی ساخته آرایش هم حلم و کرم را
جم مرتبه ، داری زمان کز اثر نطق
چون گل همگی گوش کند جذر اصم را
این جام که از رای منیر تو فلک ساخت
[...]
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۳ - در ستایش حضرت رسول «ص»
اقبال کرم می گزد ارباب همم را
همت نخورد نیشتر لا و نعم را
از رغبت دنیا ، الم آشوب نگردم
زین باد پریشان نکنم زلف علم را
فقرم بسیاست کشد از مسند همت
[...]
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۴ - در نعت پیغمبر اسلام «ص»
ای برزده ، دامن بلا را
سر در پی خویش داده ما را
چون در ره مردمی نهی پای
از کوچه ما طلب وفا را
یادم نکنی و هیچ گه من
[...]
عرفی » قصیدهها » شمارهٔ ۵ - در مدح حکیم ابوالفتح
مرحبا ای شاهد ایام را عهد شباب
وی بهین تو باوه باغ دعای مستجاب
مرحبا ای اوج بخش در حضیض افتادگان
کز تو در بازوی عصفوراست شهبال عقاب
مرحبا ای نوشدار مزاج روزگار
[...]