گنجور

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۵ - این قصیده بعد از قصیده سابق در راه مکه مشرفه در وصف همان مقام علیه متبرکه و نعت حضرت رسالت پناه محمد صلی الله علیه و آله و سلم مذیل به مدح عبدالرحیم خان بن بیرام خان گفته شده

 

برنیامد یک عزیز از مصر مردم پروری

پیر شد در چاه صد یوسف ز قحط مشتری

طبع ها مشغول خست پروری گردیده اند

برنمی تابد تمنا را کرم از لاغری

بخت مادرکش تیمم در غریبی کرده است

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۶ - ایضا در تعریف راوتی خاتم بندی بوالمنصور جهانگیر پادشاه گفته شده

 

بهشت شاه نشین بین که دل نشین بینی

بدایع رقم صورت آفرین بینی

هزار مانی بر چوب بسته یابی دست

که رشگ صنعت چینی و نقش چین بینی

درو نجوم مصور به نقش پیرایی

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۷ - ایضا این قصیده در مدح ابوالفتح بهادر عبدالرحیم خان خانان بن بیرام خان واقع است

 

به کوه و دشت ندارم ز شوق گنجایی

چو سیل تیز روم سر به سر ز شیدایی

خبر دهید به ترکان شوخ چشم از من

که رخت صبر و سکون می دهم به یغمایی

هزار طعنه به دریا زنم ز بی باکی

[...]

نظیری نیشابوری
 

عرفی » قصیده‌ها » شمارهٔ ۱ - ای متاع درد در بازار جان انداخته

 

ای متاع درد در بازار جان انداخته

گوهر هر سود در جیب زیان انداخته

نور حیرت در شب اندیشهٔ اوصاف تو

بس همایون مرغ عقل از آشیان انداخته

از کمان تا جسته در چشم تحیر کرده جا

[...]

عرفی
 

عرفی » قصیده‌ها » شمارهٔ ۲ - بنام خدا

 

ای داشته در سایه هم تیغ و قلم را

وی ساخته آرایش هم حلم و کرم را

جم مرتبه ، داری زمان کز اثر نطق

چون گل همگی گوش کند جذر اصم را

این جام که از رای منیر تو فلک ساخت

[...]

عرفی
 

عرفی » قصیده‌ها » شمارهٔ ۳ - در ستایش حضرت رسول «ص»

 

اقبال کرم می گزد ارباب همم را

همت نخورد نیشتر لا و نعم را

از رغبت دنیا ، الم آشوب نگردم

زین باد پریشان نکنم زلف علم را

فقرم بسیاست کشد از مسند همت

[...]

عرفی
 

عرفی » قصیده‌ها » شمارهٔ ۴ - در نعت پیغمبر اسلام «ص»

 

ای برزده ، دامن بلا را

سر در پی خویش داده ما را

چون در ره مردمی نهی پای

از کوچه ما طلب وفا را

یادم نکنی و هیچ گه من

[...]

عرفی
 

عرفی » قصیده‌ها » شمارهٔ ۵ - در مدح حکیم ابوالفتح

 

مرحبا ای شاهد ایام را عهد شباب

وی بهین تو باوه باغ دعای مستجاب

مرحبا ای اوج بخش در حضیض افتادگان

کز تو در بازوی عصفوراست شهبال عقاب

مرحبا ای نوشدار مزاج روزگار

[...]

عرفی
 

عرفی » قصیده‌ها » شمارهٔ ۶ - در مدح جلال الدین اکبرشاه

 

ای دل معنی سرشتت راز دان آفتاب

تا ابد بر خوان دولت میهمان آفتاب

بر کمال دولتت هر کس که بیند بنگرد

از شراب تربیت رطل گران آفتاب

دولت جمشید همدوشی کند با دولتت

[...]

عرفی
 

عرفی » قصیده‌ها » شمارهٔ ۸ - در مدح حکیم ابوالفتح

 

زهر گلی که هوای دلم نقاب گشاد

فلک بگلشن حسرت نوشت و داد بباد

هرآن گره که در آن نقد مدعا بستند

بدامن طلب مدعی نهاد گشاد

زمانه غیر الم نامه نیست تصنیفش

[...]

عرفی
 

عرفی » قصیده‌ها » شمارهٔ ۹ - در تعزیت ابوالفتح و تهنیت خانخانان

 

زآسمان و زمین مژده ناگهان آمد

که آفتاب زمین ماه آسمان آمد

لوای فوج حکومت بقبله گاه رسید

همای اوج سعادت بآشیان آمد

دوجنبش است که از غایت جلالت قدر

[...]

عرفی
 

عرفی » قصیده‌ها » شمارهٔ ۱۰ - در مدح حکیم ابوالفتح

 

صاحبا عید بر تو میمون باد

عید نیز از رخت همایون باد

هر متاعی که ملک تهنیت است

نزد روز و شب تو مرهون باد

آستانت پناه دورانست

[...]

عرفی
 

عرفی » قصیده‌ها » شمارهٔ ۱۱ - در وصف کشمیر

 

هر سوخته جانی که به کشمیر درآید

گر مرغ کباب است که با بال پر آید

بنگر که زفیضش بشود گوهر یکتا

جاییکه خزف گر رود آنجا گهر آید

وآنگه بچنین فصل که در ساحت گلزار

[...]

عرفی
 

عرفی » قصیده‌ها » شمارهٔ ۱۲ - درشکایت از وضع زمان

 

سری در عهد ما سامان ندارد

کسی کو آب دارد نان ندارد

منادی میزند در شش جهت بانگ

که درد مفلسی درمان ندارد

بشیرینی سخاوت جان بود لیک

[...]

عرفی
 

عرفی » قصیده‌ها » شمارهٔ ۱۳ - در مدح حکیم ابوالفتح

 

داورا! سال نوت محفل طراز سور باد

تهنیت گویان عامت قیصر و فغفور باد

تا ازل سال کهن برگشته بهر تهنیت

جملگی در ساحت سال نوت محصور باد

از در دروازه نوروز تا میدان عید

[...]

عرفی
 

عرفی » قصیده‌ها » شمارهٔ ۱۴ - ترجمه الشوق در ستایش مولای متقیان علی علیه السلام

 

جهان بگشتم و دردا به هیچ شهر و دیار

نیافتم که فروشند بخت در بازار

کفن بیاور و تابوت و جامه نیلی کن

که روزگار طبیب است و عافیت بیمار

مرا زمانهٔ طنّاز دست بسته و تیغ

[...]

عرفی
 

عرفی » قصیده‌ها » شمارهٔ ۱۵ - درمدح حضرت رسول «ص»

 

سپیده دم که زدم آستین بشمع شعور

شنیدم آیت «لاتقنطوا» زعالم نور

بدل ز شاهد بزم ازل ندا آمد

که ای تمام وفا از رضای ما بس دور

زهی اطاعت حسن ادب خهی طاعت

[...]

عرفی
 

عرفی » قصیده‌ها » شمارهٔ ۱۶ - تجدید مطلع

 

زهی لوای نبوت ز نسبتت منصور

مزاج عشق زآمیزش دلت رنجور

بنور و سایه چو امر سکون و سیر کنی

زمانه فاصله یابد میان سایه و نور

بباغ طبع تو بر اوج استفاده فیض

[...]

عرفی
 

عرفی » قصیده‌ها » شمارهٔ ۱۷ - در مدح خان خانان

 

تابازم از وصال جدا کرد روزگار

با روزگار شوق چه‌ها کرد روزگار

آن دست را که بر نفکندی حجاب وصل

بند قبای هجر گشا کرد روزگار

آن جنس های فتنه که در شهر غم خرید

[...]

عرفی
 

عرفی » قصیده‌ها » شمارهٔ ۱۸ - درثنا وستایش

 

آمد آشفته بخوابم شبی آن مایه ناز

بروش مهر فزاو بنگه صبر گداز

وه چه شب، سرمه آهوی غزالان ختن

وه چه شب ، وسمه ابروی عروسان طراز

خواب نی زاویه داد در او والی حسن

[...]

عرفی
 
 
۱
۲۸۴
۲۸۵
۲۸۶
۲۸۷
۲۸۸
۳۷۳