گنجور

امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » ستهٔ ضروریه » شمارهٔ ۵ - منهاج النجات

 

زهی از شمع رویت چشم مردم گشته نورانی

جهانرا مردم چشم آمدی از عین انسانی

ملک را از پی آوردن خاک تو حمالی

فلک را بهر طرح ملک ترکیب تو میدانی

طلسم خلقتت را دست قدرت کرده معماری

[...]

امیرعلیشیر نوایی
 

امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » ستهٔ ضروریه » شمارهٔ ۶ - نسیم الخلد

 

معلم عشق و پیر عقل شد طفل دبستانش

فلک دان بهر تأدیب وی اینک چرخ گردانش

دبستان بین معلم را که باشد از ره معنی

عناصر چار دیوار و رواق چرخ ایوانش

عجب کج مج زبان طفلی که استادی بدین دقت

[...]

امیرعلیشیر نوایی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱ - در توحید و حکمت و موعظه گوید

 

به شکر حق که کند شکر حق ستایی را

کسی چه شکر کند نعمت خدایی را

چه کبریاست ندانم ز ملک تا ملکوت

چه فسحت است و فضا ملک کبریایی را

کمال حکمت او میکند بنات نبات

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲ - در مدح میر عفیف الدین گوید

 

تا آتش خور تافته برج سرطان را

همچون شرر آتش زده ذرات جهان را

خورشید جهان سوخت مگر کآتش دوزخ

از چشمه خورشید برون کرده زبان را

شد فاخته سوخته خاکستر و آن هم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳ - در مدح قاسم پرناک گوید

 

زهی به تیغ شجاعت گرفته عالم را

حدیث جنک تو جان تازه کرد ستم را

ابولمظفر منصور قاسم پرناک

که جرعه نوشی جامت نمیسزد جم را

غمی نماند جهان را بیمن دولت تو

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴ - در مدح شاه اسماعیل گوید

 

رسید آن گل که می بخشد طراوت گلشن جان را

نسیمش برگرفت از خاک ره تخت سلیمان را

عزیزان هر طرف پویان که یوسف سوی مصر آمد

جوانان تهنین گویان ز هر سو پیر کنعان را

گذشت ایام بی برگی رسید آن نو بهار اکنون

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵ - در منقبت امیر المومنین علی (ع) گوید

 

ای جان همه جانها روح القدسی گویا

پنهان ز نظر اما در دیده جان پیدا

در مکه و در یثرب شاهنشه ذو موکب

در مشرق و در مغرب خورشید جهان آرا

عیسی فلک رتبت موسی ملک همت

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶ - در ماتم شهید کربلا (ع) گوید

 

ماه محرم است و شد دجله روان ز چشم ما

بهر حسین تشنه لب شاه شهید کربلا

تشنه لبان روی بخاک و تن بخون

ما پی آبروی خود خاک بر آبروی ما

با شهدای کربلا لاف وفا هر آنکه زد

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷ - در مرثیه شهیدان کربلا گوید

 

این نقد دل نثار شهیدان کربلا

چون خاک رهگذار شهیدان کربلا

طوری که قدر و منزلتش از فلک گذشت

سنگی است در مزار شهیدان کربلا

دین در حصار کعبه و از روی معنی است

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۸ - در نعت سید المرسلین گوید

 

مارا چراغ دیده خیال محمدست

خرم دلی که مست وصال محمدست

هرگز نبسته سایه او نقش بر زمین

کی نقش بندد آنکه مثال محمدست

مرغی که نامه احدیت بما رساند

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹ - در منقبت شاه نجف (ع)گوید

 

شاه نجف که هر دو جهان در پناه اوست

هرجا سری که هست همه خاک راه اوست

با مهر شاه هست نشانی که چون سهیل

بر هر که تافت رنگ عقیقی گواه اوست

بغض علی نشان بناگوش زردی است

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۰ - در منقبت شاه ولایت علی (ع) گوید

 

آن شهنشاهی که بحر لافتی را گوهر است

شحنه دشت نجف شاه ولایت حیدرست

جویبار ذوالفقار از آب رحمت پرورید

گلشن هر دو سر ازان صاحب هر دو سرست

ذات پاک مرتضی را با کسی نسبت مکن

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۱ - در مرثیه شهید کربلا (ع) گوید

 

آمد عشور و خاطرم افکار کرده است

درد حسین در دل ما کار کرده است

کافر به مومن این نکند کان سگ یزید

با خاندان حیدر کرار کرده است

قدر حسین کم نشد و شد عزیز تر

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲ - در ماتم حسین (ع) گوید

 

آمد عشور و در همه ماتم گرفته است

آه این چه ماتم است که عالم گرفته است

ماه محرم آمد و بیگانه را چه غم

کاین برق به سینه محرم گرفته است

زان مانده است تشنه جگر خاک کربلا

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۳ - در حکمت و موعظه گوید

 

آدمی مجموعه علم و حقیقت پروری است

صورت زیبای او دیباچه صورتگری است

حشمت خیل ملک با قدر آدم هیچ نیست

شوکت شاهنشهی بیش از علو لشکری است

با وجود بحر کشتی تخته اش بر سر زند

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۴ - در قحط و غلا و شکایت روزگار گوید

 

دردا که درین شهر دلی شاد نمانده است

یک بنده ز بند ستم آزاد نمانده است

هرجا که روم ناله و فریاد و فغان است

در شهر بجز ناله و فریاد نماندست

مرغان چمن سینه کبابند که در دشت

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵ - در مدح یعقوب خان گوید

 

باز جا بر تخت عزت خسرو دانا گرفت

فتنه گو بنشین که حق بر مرکز خود جاگرفت

پایه تخت شهی زین سلطنت معراج یافت

بلکه کار سلطنت هم اینزمان بالا گرفت

گر کلید ملک دزدیدند مشتی شبروان

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶ - ایضا در مدح یعقوب خان گوید

 

خط تو چون بردمید رونق عنبر شکست

سرو تو چون قد کشید قدر صنوبر شکست

طره پرچین چرا مالش گوش تو داد

نسترنت از چه رو برگ گل تر شکست

آه که تا دم زدم سنبل مشکین او

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷ - نیز در مدح قاسم پرناک گوید

 

آمد بهار و سبزه دمید و جهان خوشست

ساقی بیار می که زمین و زمان خوشست

مطرب غزلسرای و حریفان ترانه گوی

معشوقه در کنار و قدح در میان خوشست

برخیز تا حکایت می در چمن کنیم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۸ - مدح امامزاده واجب التعظیم احمد بن موسی الکاظم علیه السلام

 

آنکه خاک آستانش کعبه صدق و صفاست

سید سادات عالم احمد موسی الرضاست

ز آستانش گرنیی واقف ندانی عرش چیست

هر که این در میشناسد آگه از عرش خداست

از جهان نوری که میخیزد ز بامش ظاهر است

[...]

اهلی شیرازی
 
 
۱
۲۶۳
۲۶۴
۲۶۵
۲۶۶
۲۶۷
۳۷۶