صوفی محمد هروی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲ - فی القصیده
کرد با چشم تو خود را چو برابر نرگس
گل بخندید ازین واقعه خوش بر نرگس
انفعالی که زچشمان تو دارد در باغ
نتواند که بر آرد به چمن سرنرگس
تا نثار قدم یار کند در گلزار
[...]
نظام قاری » دیوان البسه » قصاید » شمارهٔ ۱ - (قصیده آفاق وانفس)
نیست پوشیده بر اهل خرد و استبصار
زانکه(الناس لباس) است کلام اخیار
ای که از اطعمه سیری زپی البسه رو
که تن از رخت عزیز است و شکم پرور خوار
خور شست و کنش و پوشش و ارباب تمیز
[...]
نظام قاری » دیوان البسه » قصاید » شمارهٔ ۲ - جنگنامه موئینه و کتان
ز پرتو علم خلعت مغرق خور
سحر شد آستی و دامن جهان پرزر
رخی کز آبله مانند نقش کمخا بود
نمود اطلس خانبالغی زشوکت و فر
بتخت کت چوبر آمد نهالی زر بفت
[...]
نظام قاری » دیوان البسه » قصاید » شمارهٔ ۳ - آغاز داستان
بهار آمد و کتان بجنک مویئنه
کشید از سپه خویشتن تمام حشر
نوشت نامه باتباع خویشتن مخفی
که رخت حزم بپوشید هان زهر کشور
که پوست پوش ددی چند بهر کینه ما
[...]
نظام قاری » دیوان البسه » قصاید » شمارهٔ ۴ - در آگاهی یافتن لشکر موئینه از محاصره کتان
وشق بکیش چو این قصه گفت گرمانه
زخشم بر تن وی موی گشت چون خنجر
بطیره گفت کتان کرده است این خنکی
منش زهم بدرم تا شود هباوهدر
که باشد او بجهان باردلت انبانی
[...]
نظام قاری » دیوان البسه » قصاید » شمارهٔ ۵ - در عرض دادن موئینه لشکر خود را
شه سمور بعرض سپه علامت را
علم نمود ز پر همای بر افسر
نمود پوشن و جوشن زپشت شیر وپلنگ
شده بتوسن ابلق سوار هر صفدر
زهر دوروی کشیدند صف و آرایش
[...]
نظام قاری » دیوان البسه » قصاید » شمارهٔ ۶ - در میدان آمدن و حرب کردن
یکی ز لشکر موئینه تیغ تیز بکف
سنانش سوزن و انگشتوانه اش مغفر
نبرد از سپه بندقی و کتان خواست
بهادری قرمی ازکمینه جست بدر
زپیشک کله جبه او یکی ناچخ
[...]
نظام قاری » دیوان البسه » قصاید » شمارهٔ ۷ - در پشت دادن موئینه از محاربه کتان
در آن قتال دله صدر روی گردانید
بداد ابلق سنجاب پشت و کرد حذر
گریختند همه پیش برها چون بز
نایستاد کول نیز گرچه داشت چپر
نمود اگر چه بکین جبه پوستین جبه
[...]
نظام قاری » دیوان البسه » قصاید » شمارهٔ ۸ - اسرار ابریشم
نرم دست گلی زصوف کیا
غنچه سان گشت در قبا پیدا
با یکی دایه بالباس کفن
ناتوان و ضعیف و بی سر و پا
همچو آدم که برگ بودش رخت
[...]
نظام قاری » دیوان البسه » قصاید » شمارهٔ ۱۱ - و من نتایج افکاره
جامه چون درتوله است از قنطره
در کدینه گشت پاره یکسره
مفرش از جرجانی و مخفی شمار
در جهای خط و حبر محبره
لشکر موئینه را صوف بین
[...]
نظام قاری » دیوان البسه » قصاید » شمارهٔ ۱۵ - مدیحه در تتبع حکیم سنائی
چکمه صوف و سقرلاطست شاه ملک تن
ای که میدانی چنین داری بروگوئی بزن
خرمی مژده تشریف عاری را بود
همچو پیر کلبه احزان بوصف پیرهن
تیره تا نبود زشام صوف مشکین بزم رخت
[...]
نظام قاری » دیوان البسه » قصاید » شمارهٔ ۱۶ - در تتبع قصیده خلاق المعانی کمال اسماعیل اصفهانی
خود رنگ پیش اطلس چون پیش گل شمرگل
تشریف حبر بحری دامان اوست ساحل
بر فرق آن عمامه ثعبان و دست موسی
بر جیب پهلوی آن هاروت و چاه بابل
اندر لحاف و بالش خوش خفته بود پنبه
[...]
نظام قاری » دیوان البسه » قصاید » شمارهٔ ۱۷ - در تتبع ظهیر فاریابی
سپیده دم که شدم حله پوش حجله و سور
(ویلبسون) ثیابا شنیدم از لب حور
بگوش شه کلهی این ندا زخازن خلد
رسید کای شرف تاج قیصر و فغفور
خراب چون که شد از روغن چراغ لباس
[...]
نظام قاری » دیوان البسه » قصاید » شمارهٔ ۱۸ - لغزی که در صفت میان بند گفته شده است
چیست آن جبس مختلف آثار
پنبه و ابریشمش شعار ودثار
ساده باشد میانش و یکرنگ
نقش و الوان او بود بکنار
علمیت دروست با ترکیب
[...]
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قصاید » شمارهٔ ۱
ای از علو قدر به کرسی نهاده پا
فرق مقیم فرش حریم تو عرش سا
مشکل رسد به دولت تقبیل سده ات
گردون اگر چه راست کند قامت دوتا
از طرف بامت ار نگرد پاسبان به زیر
[...]
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قصاید » شمارهٔ ۲
مرحبا ای قاصد ملک معالی مرحبا
الصلا کز جان و دل نزل تو کردم الصلا
نامه سربسته آوردی که گر چون نافه اش
سر شکافی بر مشام جان زند بوی وفا
غنچه بشکفته است از گلبن فضل و هنر
[...]
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قصاید » شمارهٔ ۳
گنجی ست نقد فقر که آن را طلسمهاست
مشکل ترین طلسم طلسم وجود ماست
آسان مگیر کار که در سین این طلسم
دندانه ای که بینی دندان اژدهاست
نادر بود که دست دهد فتح این طلسم
[...]
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قصاید » شمارهٔ ۴
درین سراچه که چرخش کمینه طاق نماست
همیشه قامتم از بار دل چو طاق دوتاست
چگونه شاد زید آن که بهر مردن زاد
به خانه ای که پی انهدام کرده بناست
به اعتبار درین کاخ زرنگار نگر
[...]
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قصاید » شمارهٔ ۵
آن را که بر سر افسر اقبال سرمد است
سر در ره محمد و آل محمد است
فرزند کاف و نون اند افراد کاینات
احمد میان ایشان فرزند امجد است
مدی که هست بر سر آدم علامتی
[...]
جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قصاید » شمارهٔ ۶
کنگر ایوان شه کز کاخ کیوان برتر است
رخنه ها دان کش به دیوار حصار دین در است
چون سلامت ماند از تارج نقد این حصار
پاسبان در خواب و بر هر رخنه دزدی دیگر است
چیست زر ناب رنگین گشته خاکی ز آفتاب
[...]