گنجور

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۱ - در مدح دلشاد خاتون

 

زهی نهال قدرت سرو جویبار روان

طراوت گل رویت بهار عالم جان

رخت ز نسخه باغ ارم نمود مثال

دهانت از لب آب حیات داده نشان

ببوی سنبل زلفت دل نسیم سبک

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۲ - در مدح سلطان اویس

 

نسیم صبح سلامم به دلستان برسان

پیام بلبل عاشق به گلستان برسان

به همرهیت روان را روانه خواهم کرد

روانه کرد به جانان روان روان برسان

هزار قصه رسیدست زمن به گوش به گوش

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۳ - دروصف زورق

 

بنگر این زورق رخشنده بر آب روان

می درخشد چون دو پیکر بر محیط آسمان

شکل زورق گوییا برجی است آبی کاندرو

دایمن باشد سعود ملک را با هم قرآن

باد پایی آب رفتاری که رانندش به چوب

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۴ - در مدح سلطان اویس

 

این گلستان است ؟ یا صحن ارم ؟ یا بوستان ؟

این شبستان است ؟ یا بیت الحرم ؟ یا آسمان

آسمان است این ولیکن آسمانی بر قرار

گلستان است این ولیکن گلستانی بی خزان

ای فلک را روزو شب بر سایه یقصرت مسیر

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۵ - در موعظه و دوری از دنیا

 

ای دل آخر یک قدم بیرون خرام از خویشتن

آشنا شو با روان بیگانه شو از خویشتن

روی ننماید هلال مطلع عین الیقین

تا هوای ملک جان تاریک دارد گرد ظن

عین انسانیتی خواهی که ظاهر گردت ؟

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۶ - در مدح سلطان اویس

 

نقره ی خنگ صبح را در تاخت سلطان ختن

ساقیا گلگون کمیتت را به میدان در افکن

خسرو چین می کند بر اشهب زرین ستام

تا به شام اندر عقیب لشکر شتاختن

هست گلگون باده را کامی که بوسد لعل تو

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۷ - در مدح سلطان اویس

 

منت خدای را که به تعید ذو المنن

رونق گرفت شرع به پیرایهٔ سنن

خلقی است متفق همه بر سنت اویس

ملکی است مجتمع همه بر سیرت حسن

سوری است ملک را که موسون است تا ابد

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۸ - در مدح سلطان اویس

 

این وصلت مبارک وین مجلس همایون

بر پادشاه عالم فرخنده باد ومیمون

شاهی که باز چترش هر گه که پر گشاید

طاوس چرخش آید در سهیه یهمهیون

فر مانروای عالم مقصود نسل آدم

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۹ - در مدح سلطان اویس

 

پیش از این ملکی که جمع را شد میسر بیش از این

شاه را اکنون به فیروزی است در زیر نگین

از غبار فتنه آب تیغ سلطانی بشست

روی عالم را به فیض فضل رب العالمین

سایه ی یزدان معظ الدین والدنیا اویس

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸۰ - در مدح خواجه شمس الدین زکریا

 

داغ ابروی تو دل پیوسته دارد بر جبین

نقش یاقوتت نگارد جان شیرین بر نگین

جز دهانت هیچ ناید در ضمیر خرده دان

جز لبت نقشی نبندد دیده باریک بین

با مه رویت بتابد ذره روی از آفتاب

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸۱ - در مدح شاه دوندی

 

ای زمین آستانت آسمان ملک و دین

آسمانی آسمان گر نقش بندد بر زمین

اشکوب اولت (سبع سموات طباق)

نقش درگاه تو (طبتم فادخلو ها خالدین)

نقش سقف لاجوردت آسمان را می زند

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸۲ - در مدح سلطان اویس

 

طراوتی است جهان را به فر فروردین

که هر زمان خجل است اسمان ز روی زمین

ز لطف خاک صبا گشت بر هوا غالب

چنان که می چکدش از حیا عرق ز جبین

فلک ز قوس و قزح بر هوا کشیده کمان

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸۳ - درمرثیه ی شاهزاده ی بیرام شاه

 

آسمان با سینه ی پر آتش و پشتی دو تا ه

شد به های های گریان بر سر بیرام شاه

شد وجودی نازنین صافی تر از آب حیات

در میان خاک ریزان (طیب الله ثراه)

در میان خاک پنهان چون تواند دیدنش

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸۴ - در مدح شیخ حسن نویان

 

منت ایزد را که ذات خسرو گیتی پناه

در پناه صحت است از فیبض الطاف اله

منت ایزد در آ که شد بر آسمان سلطنت

از خسوف عقده ی ایام ایمن ماه جاه

احمد عیسی نفس ایمن شد از تشویش غار

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸۵ - در مدح سلطان اویس

 

به گرد چشمهٔ نوشَت دمی مهر گیاه

تو عین آب حیاتی علیک عین اله

ترا چهی است معلق زچشمهی خورشید

فتاده خال سیاهت چو سایه در بن چاه

زشام زلف خودم وعده می دهی چه کنم

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸۶ - در مدح دلشاد شاه

 

یاد صبح است این گذر بر کوی جانان یافته

یادم عیسی است جسم خاک از و جان یافته

یا بشیر صحت ذات عزیز یوسف است

رهگذر بر کلبه احزان کنعان یافته

این خلیل اذر است ازر برو ریحان شده

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸۷ - در مدح سلطان اویس

 

ای کمان ابرویت را جان من قربان شده

شام زلفت را نسیم صبح سر گردان شده

نقطه ی خالت سواد عین خورشید آمده

آتش لعلن ذهاب چشمه ی حیوان شده

با همه خوردی دهان توست در روز سفید

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸۸ - در موعظه ونصیحت

 

زحبس نفس خلاص ای عزیز اگر یابی

سریر سلطنتت مصر جان مقر یابی

از این خرابه کنگر مقام اگر ببری

فراز کنگره یعرش مستقر یابی

اگر به چشم تامل به خاک در نگری

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸۹ - در مدح سلطان اویس

 

دمید گرد لب جوی خط زنگاری

بیاد و در قدح افکن شراب گلناری

صبا شراب صفا ریخت در پیاله گل

به یک پیاله مل گشت روی گل ناری

زمان زمان گل است و اوان ساغر می

[...]

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹۰ - در مدح امیر شیخ حسن

 

طالع عالم مبارک شد به میمون اختری

منتظم شد سلک ملک دین به والا گوهری

تاج شاهی سرفرازی می‌کند امروز از آنک

گردنان مملکت را دوش پیدا شد سری

اول ماه جمادی سال ذال و میم و حا

[...]

سلمان ساوجی
 
 
۱
۲۴۲
۲۴۳
۲۴۴
۲۴۵
۲۴۶
۳۷۳