گنجور

 
سلمان ساوجی

ای زمین آستانت آسمان ملک و دین

آسمانی آسمان گر نقش بندد بر زمین

اشکوب اولت (سبع سموات طباق)

نقش درگاه تو (طبتم فادخلو ها خالدین)

نقش سقف لاجوردت آسمان را می زند

صد گره بر طاق ابرو هر زمان از نقش چین

گر شود ناظر به سقف نیم ترکت آسمان

بر زمین افتد کلاه از فرق ترک پنجمین

طاق درگاه تو طغرایی است بر منشور ملک

رسم ایوان تو بنیادی ست بر ارکان دین

بحر عمان را از اب دجله ات باشد یسار

اب حیوان را به خاک درگهت باشد یمین

بیت معمورت محقق بحر مسجورت رفیق

سقف مرفوعت معین ظل ممدودت قرین

آستانت را برخ شاهان دنیی خاک روب

بارگاهت را به لب حوران جنت خوشه چین

جان فزاید چون صبا در روضه ات طبع سقیم

خوش برآید چون نوا در پرده ات قلب حزین

هیچ کس را نیست بر دامن غباری از رهت

جز صبا را کز غبار توست دامن عنبرین

تا شود جاروب این در پیش فراشان تو

بس که خود را بر زمین مالید زلف حور عین

خازن فردوس را رشک آمد و با حور گفت

تا بدین حد نیز هم نازک نباش و نازنین

حور و ولدان پایکوبند از طرب چونروز بزم

در طواف آیند غلمانت ( به کاس من معین)

جنتی اینک عیان بر تخت و بخت ساحتت

حور و مقصور و درخت طوبی و ماء معین

هست اصل نسخه خلد برین بر هشت باب

تو بهشتی را بر آن افزوده ای با بی برین

اسمان می خواست کز سنگت کند لختی تراش

تا نهد بر خاتم فیروزه خود چون نگین

سر بسی بر سنگ زد چندان که بر روی تیره گشت

پیر کیوان ان معمر هندوی باریک بین

گفت مشتی گر زند صد سال بر دیوار سر

در نیفتد کاهی از دیوار این حسن حصین

اسمان مزدور کار اوست زان زین استین

می رود هر شب درستی مغربی در استان

تا قبول شاه یابد خشت زرین می کشد

صبحدم بر مقتضای (نعم اجر العاملین)

سایه لطف الهی دوندی سلطان که هست

آفتاب دولت و دین قهرمان ماء و طین

ان که حق را بر خلایق از پی ایجاد اوست

منت (انعام اتیکم به سلطان مبین)

مهد اورا موکب خورشیدی اندر ظل چتر

عزم او را رکب جمشیدی اندر زیر زین

ای ز رشک جام جودت چشم دریا پر زاشک

وی زصیت طاس عدلت گوشه گردون پر طنین

گویهای صد رهت تسبیح خیرات حسان

گوشه های دامانت سجاده ی رو ح الامین

حلقه درگاه جاهت گوشوار عزو جاه

پایه سدر رفیعت دستگاه ملک و دین

خاک را با ظل چترت نیست مهر اسمان

باغ را بوی خلقت نیست برگ یاسمین

هر نفس مشاطه رای مشیرت کرده پاک

از غبار تیر مشک روی مرات یقین

پادشاها بنده از بحر نثار اورده است

دامنی در بر درت و.انگه چه در های ثمین

در لباسی خانه ای آراستی کز شوق ان

طاق از رق می کند شق در هز زمان چرخ برین

رسم شاهان جهان است این بهشت اباد تو

رسم شاهان تازه کردی افرین باد افرین

جای شاهان است یا رب فرخ و فرخنده باد

جاودان بر پادشاه شه نشان شه نشین

برسریر منصب دلشاد شاهی تا ابد

شاه با دلشاد باد آمین رب العالمین