گنجور

 
سلمان ساوجی

یاد صبح است این گذر بر کوی جانان یافته

یادم عیسی است جسم خاک از و جان یافته

یا بشیر صحت ذات عزیز یوسف است

رهگذر بر کلبه احزان کنعان یافته

این خلیل اذر است ازر برو ریحان شده

یا خضر در عین ظلمات اب حیوان یافته

گوهر ذات وجود در درج فطرت است

چون( کلیم الله ) خلاص از موج بحران یافته

درة التاج سلاطین شاه دلشاد ان

که هستگرد نان را طاقتش با طوق فرمان یافته

ای به تمکین از ازل ثانی بلقیس امده

وای ز یزدان تا ابد ملک سلیمان یافته

شکر یزدان را که ذات بی نظیرت در جهان

هر چه جسته جز نظیر از فر یزدان یافته

از نظیرت سالها جاسوس فکرت یک جهان

جسته و صد ساله ره زان سوی امکان یافته

اسمان از خود نمایی پیش رای روشنت

افتاب عالم ارا را پشیمان یافته

عقل کامل رای خود را نزد رای کاملت

با کمال معرفت در عین نقصان یافته

روی سر پوشیدگان پرده ها عفتت

روزگاراز سایه خورشید پنهان یافته

از سواد سایه چترت جهان خال جمال

بر عذار شاهد چارم شبستان یافته

شهسوار همتت افلاک را در روز عرض

چون غبار نیلگون بر سمت میدان یافته

نو عروس حشمتت خورشید را در بزم پاه

چون مرصع مجمری در زیر دامان یافته

گلشن نیلوفری را خادمان مجلست

شبه نرگس دانی از مینا در ایوان یافته

با وجود جود طبع و حسن اخلاقت که خلق

هر دو را گلزار لطف و ابر احسان یافت

قصه یوسف جهان در قعر چاه انداخته

نامه حاتم فلک در طی نسیان یافته

دست دول بخشت کزو کان در دهان انداخت خاک

بحر پر دل را حربف اب دندان یافته

دستت ارزاق خلایق در سبیل تقدمه

دادو بستد تا بروز حشر از ایشان یافته