سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۱ - در مدح سلطان اویس
دارم آهنگ حجاز ، ای بت عشاق نواز
راست کن ساز ونوایی زپی راه حجاز
راز جان گوش کن از عود که ره یافته اند
محرمان حرم اندر حرم پرده یراز
پرده سازده امروز ، که خاتون حجاز
[...]
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۲ - در مدح شاه دوندی
حور اگر دیده بدین روضه کند روزی باز
کند از شرم در روضه فردوس فراز
ای نهال چمن جا ه در این روضه ببال
وی حریم حرم قدر بدین کعبه بناز
بوستانی است که طاوس ملایک هر دم
[...]
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۳ - در مدح دلشاد خاتون
خوش بر آمد به چمن با قدح زر نرگس
ساقیا باده که دارد سر ساغر ، نرگس !
جام زرده به صبوحی که چو نرگس به صباح
ریخت در جام بلورین می اصفر نرگس
سرش از ساغر می نیست زمانی خالی
[...]
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۴ - در مدح سلطان اویس
بسم نبود جفای رخ چو یاسمنش
بنفشه نیز گرفت است جانب سمنش
غزالم از کله تا طوق بست بر گردن
به گردن است بسی خون آهوی ختنش
دل از عقیق لب او حریق گلگون خواست
[...]
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۵ - در مدح سلطان اویس
مبشران سعادت برین بلند رواق
همی کنند ندا در ممالک آفاق
که سال هفتصد و پنجاه و هفت رجب
به اتفاق خلایق بیاری خلاق
نشست خسرو ریو زمین به استحقاق
[...]
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۶ - در مدحامیر شیخ حسن
ای حریم بارگاهت کعبه ملک و ملک !
ساحتت را روضه فردوس حدی مشترک
در خط از عکس خطوطت ، سطح لوح لاجورد
در گل از سهم اساست ، پای وهم تیز تک
از فروغ شمسه دیوار ایوانت به شب
[...]
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۷ - در مدح سلطان اویس
عید من آنکه هست خم ابرویش هلال
بر عین عید ابروی چون نون اوست دال
عیدی که قدر اوست فزون از هزار ماه
ماهی که مثل او نبود در هزار سال
خوش می خرامد ز بن گوش می کشد
[...]
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۸ - در مدح شیخ زاهد برادر سلطان اویس
ماهی از برج شرف زاده خورشید کمال
زاده الله جمالاً به جهان داد جمال
گلبن (انبته الله نباتاً حسنا)
بر دمانید سپهر از چمن جاه و جلال
روز آدینه نه از ماه ربیع الاخر
[...]
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵۹ - در مدح دلشاد خاتون
زنجیر بند زلفت زد حلقه بر در دل
خیل خیال ماهت در دیده ساخت منزل
ای گل ز حسن رویت گشته خجل به صد رو
وی غنچه بر دهانت عاشق شده به صد دل
زلف و خط تو با هم هندوستان وطوطی
[...]
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۰ - در موعظه ونصیحت
رفتند رفیقان ورسیدند به منزل
در خواب غروری تو هنوز ، ای دل غافل !
از نیست به هستی وزهستی به ره نیست
تا شهر وجود است روان است قوافل
راه تو پر از آب وگل ولاشه ضعیف است
[...]
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۱ - در مدح غیاث الدین محمد
راه نجم چو مشرف کند ایوان حمل
عامل نامیه را باز فرستد به عمل
صفر تخت سلطان فلک بر دارد
لاجرم در فلکش نام برآید به حمل
ابر نوروز چو از بحر برآید به هوا
[...]
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۲ - در مدح سلطان اویس
شفق آمد چو می و ماه نو عید چو جام
غرض آن است که امشب شب جام است و مدام
کام خمار شد از خنده لبالب چو قدح
که میش می رسد امشب ز لب جام به کام
ساقی آغاز کن اکنون که مه رزوزه گذشت
[...]
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۳ - در مدح شاه دوندی
بیا چون مقام طرب شد تمام
نوایی بساز از پی این مقام
نوایی که در وی سخن هست و نیست
نوای نی و چنگ مالا کلام
درون دل از جام می بر فروز
[...]
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۴ - در مدح امیر شیخ حسن
ای سر کوی تو را کعبه رسانیده سلام
عاشقان را حرم کعبهٔ کوی تو مقام
سعی در راه تو حج است و غمت زاد مرا
در ره حج تو این زاد همه عمره تمام
سالکان طرق عشق تو هم کرده فدا
[...]
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۵ - در مدح امیر شیخ حسن
عید است بر خیز ای صنم ، پیش آر پیش از صبحدم
در بزم جمشید زمان ، خام خم اندر جام جم
هان پختگان را خام ده ، دردی کشان را جام ده
اسلامیان را نام ده ، وز کفر بر ما کش رقم
کنج مساجد عام را ، میخانه ی در د آشام را
[...]
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۶ - درطلب آمرزش
منم ، که نیست شب و روز جز گنه کارم
گناهکار وامید عفو می دارم
امیدوار به فضل خدا هر روزی
هزار بار خدا را زخود بیازارم
شکم بسان صراحی مدام پرز حرام
[...]
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۷ - در مدح سلطان اویس
خوش نسیمی از چمن بر خاست بر خیز ای ندیم !
خوش بر آور در هوای باغ یک دم چون نسیم
صبحدم بوی عرار نجد می بخشد شمال
جان بپرور بو که بتوان یافت در شام این شمیم
می جهد نبض صبا خوش خوش به حد اعتدال
[...]
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۸ - در مدح امیر شیخ حسن
اگویی خیال قد تو ای گلستان چشم!
سرو است راست رسته بر آب روان چشم
تا نو بهار حسن تو بر چشم من گذ شت
شد پر گل وشکوفه مرا بوستان چشم
چشمم سپر بر آب فکند ست تا تراست
[...]
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۹ - در مدح سلطان اویس
دو دُر دَر دُرج دولت داشت این فیروزه گون طارم
سزای افسر شاهی، صفای جوهر عالم
سعادت هر دو را باهم، به عقدی کرد پیوندی
وزان پیوند شد پیدا، نظام گوهر آدم
جهان را می کند بنیاد سوری آسمان امشب
[...]
سلمان ساوجی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۰ - در مدح امیر شیخ حسن
شکوه افسر شاهی تراز کسوت عالم
نگین خاتم دولت نظام گوهر عالم
خداوند خداوندان شهنشه شیخ حسن نویان
که هست اوصاف اخلاقش فزون از کیف و بیش و کم
جهانداری که تیغ اوست صبح فتح را مطلع
[...]