گنجور

 
سلمان ساوجی

مبشران سعادت برین بلند رواق

همی کنند ندا در ممالک آفاق

که سال هفتصد و پنجاه و هفت رجب

به اتفاق خلایق بیاری خلاق

نشست خسرو ریو زمین به استحقاق

فراز تخت سلاطین به دار ملک عراق

خدایگان سلاطین عهد شیخ اویس

پنا هو پشت جهان خسرو علی الا طلاق

شهنشهی که برای نثار مجلس اوست

پر از جواهر انجم سپهر را اطباق

مشام روح ودماغ خرد زباغ بهشت

به جز روایح خلقش نکرده استنشاق

-زبان ناطقه از منهیان عالم غیب

به جز نتایج طبعش نکرده استنطاق

فکنده قصه یوسف جمال او در چاه

نهاده نامه کسری ، زمان او بر طاق

اگر نه ترک فلک پیش او کمر بند

فلک به جای کله بر سرش نهد بغطاق

کسی به دولت عدلش نمی کند جز عود

ز دست راهزنان ، نا له در مقام عراق

چه گوشمال که از دست او کشیده کمان ؟

چه سر زنش که ز انصاف او نیافت چماق ؟

زهی شهنشه انجم تو را کمینه غلام !

زهی مبارز پنچم تو را کهینه وشاق !

به بندگی جناب تو خسروان مشعوف

بپای بوس رکاب تو سر وران مشتاق

ز گوشه های سیر تو بخت جسته وطن

به خانه های کمانت ظفر گر فته وثاق

فروغ تیغ به چشم تو لمعه ای ساغر

نوای کوس به گوش تو ناله عشاق

کمان هیبتت افکنده سهم در اطراف

کمند طاعتت آورده دست در اعناق

به بحر نسبت طبع تو می کنو همه وقت

اگر چه در صف بحر می کنم اغراق

صحیفه ای است وجود مبارک تو درو

همه مکارم ذات و محاسن اخلاق

علو قدر تو را آفتاب اگر نگردد

چو سایه باز فتد در رواق چرخ به طاق

صبا ز دفتر خلق تو یک ورق می خواند

چمن مجلد گل را به باد داد اوراق

شمال صیت تو را شد براق برق عنان

هلال زین براق تو گشت وبدر جناق

ز هیبت تو دل دشمنان بروز نبرد

چنان بود که دل عاشقان به روز فراق

خدایگانا ! ز امروز تا به روز حساب

به توست عالمیان را حوالت ارزاق !

تراست مملکت سلطنت به استقلال

تراست سلطنت مملکت ، به استحقاق

جهانیان همه زنهاریان عدل تواند

امیدوار به فضل ومراحم واشفاق

به چشم راستی آنکس که ننگرد در تو

چو نرگسش بدر آورد ز پلکها ، احداق

به آب تیغ نشان آتش شرارت خصم

از آنکه می زندش دیگ سینه جوش نفاق

یقین به موضوع تریاک داده باشی زهر

به جای زهر عدو را اگر دهی تریاق

اگر چه با تو نه آبای آسمان خوردند

به چادر مادر عنصر هزار پی سه طلاق

به سد عدل حصین کن حصار دولت خویش

مباش غافل از این چرخ ازرق زراق

هنوذ با تو کنون می خورد فلک سوگند

هنوز با تو کنون می کند جهان میثاق

به پایه ای برسی از شرف که چون سدره

درخت قدر تو بر ساق عرش ساید ساق

شها ! به شکر طوطی گر این حدیث از من

کند سماع شکر خوش نباشدش به مذاق

مرادلی وزبانی است پر صفا وصفات

مرا سری ودرو نیست بر وفا ووفاق

عروس خاطر من نیست زان قبیل که او

به جز قبول جنابت کند قبول صداق

همیشه تا ملک شرق با مداد پگاه

بر آید وکند آفاق روشن از اشراق

خجسته باد تو را تاج وتخت سلطانی !

به بندگیت سلاطین عهد بسته نطاق !