گنجور

 
سلمان ساوجی

بیا چون مقام طرب شد تمام

نوایی بساز از پی این مقام

نوایی که در وی سخن هست و نیست

نوای نی و چنگ مالا کلام

درون دل از جام می بر فروز

که تابد درو روشنایی زجام

نوای طرب در مقامی سرای

کزو جان غمگین بود شاد کام

مقامی که از خاک بوسش کنند

ملوک و ملایک معطر مشام

مقامی است برتر ز ذات و البروج

مکانی است خوشتر ز دار السلام

درو جز نوا رانیابی حزین

درو جز صبا را نباشد سقام

بیاضش به حدی که رخسار صبح

سپیده ازو می ستاند به وام

بلندیش تاپایه کافتاب

به زرین کمندش برآرد به بام

قمر تا شود خادم این سرای

گهی بدرو گاهی حلال است نام

نمودار این روضه بودی اگر

شدی ساکن از قصر فیروزه فام

ز نور و صفا صحن این خانه راست

فراغت ز آمد شد صبح و شام

ز خاک درش چون رحیق بهشت

دماغ فلک راست ذوق مدام

طمع داشت گردون که قرص قمر

شود خشت و فرشش ولی بود خام

گدا گر سوالی کند زین سرای

صدایش همه آری آید پیام

صریر درش گفته با سائلان

سلام علیکم علیکم سلام

زحل گر به بامش تواند رسید

ز شامش بود پاسبان تا به بام

بجای خودست این عمارت که کرد

پناه سلاطین ملا ذانام

مقام کریمان عهدست و شاه

بسی کرد نیکی به جای کرام

مقام کرم شاهوندی که هست

جهانیش در سایه احتشام

کریمی که بر نعمت خوان اوست

عظام صدور و صدور عظام

زهی چتر دور تو را سایه دار

همه روزه خورشید در اهتمام

همای است چترت که می پرورند

روان در ظلال جلالش عظام

صفات تو چون وصف عقل است خاص

عطای تو چون نور مهر است عام

خرد را به تدبیر توست اقتدا

امل را به فتراک توست اعتصام

کجا خیل رایت سراپرده زد

بود خیط صبحش طناب خیام

اگر ماه نو را کنی تربیت

به یک شب کنی کار او را تمام

بریم نریزد دگر آب روی

گر مایه یابد ز دستت غمام

ستم بود پیوسته کار سپهر

به دور تو برکند دندان زکام

شها من درین شعر می آورم

دو بیت ظهیر از پی اختتام

ندانم که بلقیس ثانی چرا

درین چند گاهم نبر ده است نام

منم کز زمین بوس آن حضرت است

چو هد هد مرا تاج بر سر مدام

درین هر دو بیت ارچه ایطاست لیک

رهیق کلام است مشکین ختام

الا تا همی بیت معمور را

بود خانه کعبه قایم مقام

سرای جلال بقای تو باد

چو فردوس دایم به رکن دوام

درین دولت آباد بر تخت جاه

به شادی نشین تا به روز قیام