گنجور

عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۸

 

بس کز جگرم خون دگرگونه چکیده است

تا دست به کام دل خویشم برسیده است

و امروز پشیمانی و درد است دلم را

در عمر خود از هرچه بگفته است و شنیده است

پایی که بسی پویه بی‌فایده کردی

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹

 

بر گذر ای دل غافل که جهان برگذر است

که همه کار جهان رنج دل و دردسر است

تا تو در ششدرهٔ نفس فرومانده شدی

مهره کردار دل تنگ تو زیر و زبر است

عمر بگذشت و به یک ساعته امید نماند

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰

 

چرخ مردم خوار اگر روزی دو مردم‌پرور است

نیست از شفقت مگر پرواری او لاغر است

زان فلک هنگامه می‌سازد به بازی خیال

کاختران چون لعبتانند و فلک چون چادر است

عاقبت هنگامهٔ او سرد خواهد شد از آنک

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۱

 

هر دل که در حظیرهٔ حضرت حضور یافت

سرش سریر خود ز سرای سرور یافت

طیار گشت در افق غیب تا ابد

هر کو ازین سرای حوادث عبور یافت

از قرص مهر و گردهٔ مه کم نواله کن

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲

 

غره مشو گر ز چرخ کار تو گردد بلند

زانکه بلندی دهد، تا بتواند فکند

چون برسد آفتاب در خط نصف‌النهار

سر سوی پستی نهد تا که در افتد به بند

واقعهٔ آدمی هست طلسمی عجب

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳

 

جانم ز سر کون به سودا در اوفتاد

دل زو سبق ببرد و به غوغا در اوفتاد

از بس که من به فکر ز پای آمدم به سر

پایم زدست رفت و سر از پا در اوفتاد

چون آب این حدیث ز بالای سرگذشت

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴

 

هرکه بر پستهٔ خندان تو دندان دارد

جان کشد پیش لب لعل تو گر جان دارد

شکر و پستهٔ خندان تو می‌دانی چیست

چشم سوزن که درو چشمهٔ حیوان دارد

هرکه را پستهٔ خندان تو از دیده بشد

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵

 

دم عیسی است که بوی گل تر می‌آرد

وز بهشت است نسیمی که سحر می‌آرد

یا نه زان است نسیم سحر از سوی تبت

کاهویی آه دل سوخته‌بر می‌آرد

یا صبا رفت و صف مشک ختن بر هم زد

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶

 

ای پرده‌ساز گشته درین دیر پرده در

تا کی چو کرم پیله نشینی به پرده در

چون کرم پیله پرده خود را کند تمام

زان پرده گور او کند این دیر پرده در

چون وقت کار توست چه غافل نشسته‌ای

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷

 

ای چراغ خلد ازین مشکوةمظلم کن کنار

تو شوی نور علی نور که لم تمسسه نار

نیل برکش چشم بد را و سوی روحانیان

پای کوبان دسته گل بر برین نیلی حصار

قدسیان دربند آن تا کی برآیی زین نهاد

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸

 

ای در غرور نفس به سر برده روزگار

برخیز و کارکن که کنون است وقت کار

ای دوست ماه روزه رسید و تو خفته‌ای

آخر ز خواب غفلت دیرینه سر برآر

سالی دراز بوده‌ای اندر هوای خویش

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹

 

دلا گذر کن ازین خاکدان مردم خوار

که دیو هست درو بس عزیز و مردم خوار

همان به است که شیران ز بیشه برنایند

که گربگان تنک‌روی می‌کنند شکار

همان به است که بازانش پر شکسته بوند

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۰

 

آنچه در قعر جان همی‌یابم

مغز هر دو جهان همی‌یابم

وانچه بر رست از زمین دلم

فوق هفت آسمان همی‌یابم

در رهی اوفتاده‌ام که درو

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱

 

دلی پر گوهر اسرار دارم

ولیکن بر زبان مسمار دارم

چو یک همدم نمی‌دارم در آفاق

سزد گر روی در دیوار دارم

چو هیچ آزادهٔ داننده دل نیست

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۲

 

نه پای آنکه از کرهٔ خاک بگذرم

نه دست آنکه پردهٔ افلاک بر درم

بی آب و دانه در قفسی تنگ مانده‌ام

پرها زنم چو زین قفس تنگ بر پرم

زان چرخ چنبری رسن و دلو ساخته است

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۳

 

آتش تر می‌دمد از طبع چون آب ترم

در معنی می‌چکد از لفظ معنی‌پرورم

بر سر هفتم طبق در من یزید هشت خلد

بیش می‌ارزد دو عالم پر گهر یک گوهرم

دختران خاطرم بکرند چون مریم از آنک

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۴

 

اگر به مدت جاوید ذره‌های جهان

سخن‌سرای شوندی به صدر هزار زبان

صفات ذات جهان‌آفرین دهندی شرح

ز صد هزار یکی در نیایدی به بیان

سخن عرض بود اندر عرض کجا گنجد

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵

 

ای هم‌نفسان تا اجل آمد به سر من

از پای درافتادم و خون شد جگر من

رفتم نه چنان کامدنم روی بود نیز

نه هست امیدم که کس آید به بر من

آخر به سر خاک من آیید زمانی

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶

 

ای روی درکشیده به بازار آمده

خلقی بدین طلسم گرفتار آمده

غیر تو هرچه هست سراب و نمایش است

کانجا نه اندک است و نه بسیار آمده

اینجا حلول کفر بود اتحاد هم

[...]

عطار
 

عطار » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۷

 

مکن مدار برای من ای پسر روزه

که کرد عارض سیمین تو چو زر روزه

ز ماه روزه چو کاهی شد ای پسر ماهت

چگونه ماهی، ماهی بود به سر روزه

تو را چو از شکرت بوی شیر می‌آید

[...]

عطار
 
 
۱
۱۹۴
۱۹۵
۱۹۶
۱۹۷
۱۹۸
۳۷۳