گنجور

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۶۷

 

ای زده بر فلک سراپرده

رخت بر تخت عیسی آورده

ای که از رشک نردبان فلک

با خود از خاک بر فلک برده

گر کسان گرسنه گرد تو در

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۶۸

 

این چه قرنست اینکه در خوابند بیداران همه

وین چه دورست اینکه سرمستند هشیاران همه

طوق منت یابم اندر حلق حق گویان دین

خواب غفلت بینم اندر چشم بیداران همه

در لباس مصلحت رفتند رزاقان دهر

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۶۹

 

شغل سرهنگان دین از مرد متواری مجوی

سیرت ابرار را در طبع اضراری مجوی

از هوای فقر مردان کاخ فغفوری مخواه

در سرای سوز سلمان تخت جباری مجوی

در میان دوکدان لاف هر تردامنی

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۷۰

 

تا کی اندر راه دین با نفس دمسازی کنی

بر در میدان این درگاه طنازی کنی

کوزه و ابریق برداری و راه کج روی

جامهٔ صدیق در پوشی و غمازی کنی

ور تو خواهی کز کمان شهوت و تیر نفاق

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۷۱ - در مدح خواجه اسماعیل شنیزی

 

علم و عمل خواجه اسماعیل شنیزی

ما را ز نه چیزی برسانید به چیزی

ما کبک دری بوده گریزیده ز کبکی

او کرده دل ما چو دل باز گریزی

تا ما ز پی تنقیت و تقویت او

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۷۲

 

اگر پای تو از خط خطا گامی بعیدستی

بر تخت تو اندر دین بر از عرش مجیدستی

وگر امروز طبع تو ز طراری نه طاقستی

وگر غفلت ز رزاقی زر فرد آفریدستی

ز عشق آن یکی سلطان طاعت شادمان بودی

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۷۳

 

پسری دیدم پوشیده قبای

گفتم او را که به نزدیک من آی

گفت من دیر بمانم نایم

گفتم او را که بیا ژاژ مخای

دیر کی مانی جایی که بود

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۷۴

 

به هفت کشور تا شکر پنج و ده گویم

نبود خواهم ساکن دو روز در یک جای

دو پای دارم چار دگر بباید از آنک

به هفت کشور نتوان رسید بی‌شش پای

چنان زندگانی کن ای نیک رای

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۷۵

 

سخا و سخن جان محض‌ست ایرا

که از خوب گویی و از خوشخویی

بماند همی زنده بی کالبد

ز من شعر نیک و ز تو نیکویی

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۷۶

 

نکند دانا مستی نخورد عاقل می

ننهد مرد خردمند سوی مستی پی

چه خوری چیزی کز خوردن آن چیز ترا

نی چون سرو نماید به مثل سرو چو نی

گر کنی بخشش گویند که می کرد نه او

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۷۷

 

کسی را کو نسب پاکیزه باشد

به فعل اندر نیاید زو درشتی

کسی را کو به اصل اندر خلل هست

نیاید زو به جز کژی و زشتی

مراد از مردمی آزادمردیست

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۷۸

 

شربهای جهان همه خوردیم

چه عطایی از او چه عاریتی

چو نکو بنگریستیم نبود

هیچ خوشخواره‌تر ز عافیتی

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۷۹

 

شد دیدهٔ من سپید از وعدت

آخر چو نکو نکو نگه کردی

آخر بر مرثیهٔ پدر ما را

همچون ز بر درش سیه کردی

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۸۰ - از زبان تیر خراس

 

ای لاف زنی که هر کجا هستی

قصه ز روزن و سرای آری

تا کی سوی من نه از ره غیرت

از بهر نظاره روی و رای آری

پندی بشنو که تا چو مخدومم

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۸۱

 

برهٔ بریان هر جا که بود چاکر تست

طبق حلوا داماد و تو او را خسری

خوردنیهای جهان گر به شکم جمع شدند

همه گفتند که ای خواجه تو ما را پدری

ای همه نزهت و شادی و همه راحت و روح

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۸۲

 

چون به ملک اندر بر آرد گردی از مردان مرد

داد او را تاج و تخت و ملک عالم بر سری

تا از او فرزند زاید در جهان و وادهد

در مصاف اندر حسام و در نماز انگشتری

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۸۳ - هم در هجای معجزی شاعر

 

معجز معجزی پدید آمد

چون فرورید قوم او پسری

بی‌نهادی پلید و پر هوسی

بی‌زمانی دراز و بی‌خبری

هم ازو بود و از کفایت او

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۸۴ - در رثای امیر معزی

 

شد باز گهر طبع گهرزای معزی

شد یار فلک عقل فلکسای معزی

گر زهره به چرخ دویم آید عجبی نیست

در ماتم طبع طرب افزای معزی

کز حسرت درهای یتیمش چو یتیمان

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۸۵ - و نیز

 

سخن را به خواب اندرون دوش گفتم

که گر شدی معزی تو دایم همی زی

فلک سرد بادی برآورد و گفتا

دریغا معزی دریغا معزی

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۸۶ - در هجای علی سه بوسش

 

ای سه بوسش به آدمی ناژی

زن تو راستست و تو کاژی

از بغیضان جام و باخرزی

وز عوانان ملین و باژی

از خسیسی که هستی ای ملعون

[...]

سنایی
 
 
۱
۱۲۳
۱۲۴
۱۲۵
۱۲۶
۱۲۷
۳۷۶