گنجور

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۲۷

 

چند روزی درین جهان بودم

بر سر خاک باد پیمودم

بِدْویدم بسی و دیدم رنج

یک شب از آز خویش نغنودم

نه یکی را به خشم کردم هجو

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۲۸

 

از زهر به مغزم رسید بویی

بفگند هم اندر زمان ز پایم

زهری که به بویی بیازمودم

آن به که به خوردن نیازمایم

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۲۹

 

خواجه بفزود ولیکن به درم

روی بفروخت ولیکن ز الم

میزبان بود ولیکن به رِباط

نانم آورد ولیکن به درم

دست بگشاد ولیکن در بخل

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۳۰

 

چون من بره سخن درون آیم

خواهم که قصیده‌ای بیارایم

ایزد داند که جان مسکین را

تا چند عنا و رنج فرمایم

صد بار به عقده در شود تا من

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۳۱

 

گاهی ز دل بود گله گاهی ز دیده‌ام

من هر چه دیده‌ام ز دل و دیده دیده‌ام

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۳۲

 

از خلد برین یاد کنم روی تو بینم

وز فتنهٔ دین یاد کنم موی تو بینم

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۳۳

 

دی بدان رستهٔ صرافان من بر دَرِ تیم

پسری دیدم تابنده‌تر از در یتیم

زین سیه چشمی جادو صنمی طرفه چو ماه

بی‌نظیری که نظیریش نه در هفت اقلیم

با دلم گفتم ای کاشکی این میر بتان

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۳۴ - در مدح عمادالدین محمدبن منصور

 

ای محمد نام و احمد خلق و محمودی شیم

محمدت را همچنان چون ملک را تیغ و قلم

بذل بی‌دستت نباشد همچو دانش بی‌خرد

مال با جودت نماند همچو شادی با ستم

روح را از رنجهای دل تهی کردی کنار

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۳۵ - این قطعه را بر گور نظام الملک محمد نوشتند

 

ما فرش بزرگی به جهان باز کشیدیم

صد گونه شراب از کف اقبال چشیدیم

آن جای که ابرار نشستند نشستیم

وان راه که احرار گزیدند گزیدیم

گوش خود و گوش همه آراسته کردیم

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۳۶

 

گر تو به دو گانه‌ای ز ما پیشی

ما از تو به فضل و مردمی پیشیم

گر زر نبود ز خدمتت ما را

از سبلت تو به جو نیندیشیم

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۳۷

 

ای علایی ببین و نیک ببین

که زمانه ستمگریست عظیم

گه ز چوبی کند دمنده شنکج

گه ز گوساله‌ای خدای کریم

هر کرا فضل نیست نیم پشیز

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۳۸

 

گفت حکیمی که مفرح بود

آب و می و لحن و خوش و بوستان

هست ولیکن نبود نزد عقل

هیچ مفرح چو رخ دوستان

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۳۹

 

چند گویی که زحمتت کردم

تا نگردی ز من گران گران

به سر تو که دوستر دارم

زحمت تو ز رحمت دگران

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۴۰

 

منم آن مفلسی که کیسهٔ من

ندهد شادیی به طراران

سیم در دست من نگیرد جای

چون خرد در دماغ می خواران

مستی از صحبتم بپرهیزد

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۴۱

 

ای به عین حقیقت اندر عین

باز کرده ز بهر دیدن عین

پیش عین تو عین دوست عیان

تو رسیده به عین و گویی این

چون تو آید ز عین تو همه تو

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۴۲

 

چنگری ای پارسا در عاشق مسکین به کین

تا ز بد فعلی چه داری بر مسلمانان یقین

من گنه کارم تو طاعت کن چه جویی جرم من

زان که من گویم بتر از من نیاید بر زمین

باز خواهد دست شاه و شیر جوید بیشه را

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۴۳

 

در طریق دین قدم پیوسته بوذر وار زن

ور زنی لافی ز شرع احمد مختار زن

اندر ایمان همچو شهباز خشین مردانه باش

بر عدوی دین همیشه تیغ حیدروار زن

گرد گلزار فنا تا چند گردی زابلهی

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۴۴

 

پای بلقاسم ز پای بلحکم بشناس نیک

نیستی ایوب فرمان از دم کرمان مکن

تیغ شرع از تارک بدخواه دین داری دریغ

شرط مردان این نباشد ای برادر آن مکن

عزم داری تا که خود بزغاله را بریان کنی

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۴۵

 

زهرهٔ مردان نداری خدمت سلطان مکن

پنجهٔ شیران نداری عزم این میدان مکن

فرش شاهان گر ندیدی گستریده شاهوار

خویشتن چنبر مساز و نقش شادروان مکن

خانه را گر کدخدایی می‌ندانی کرد هیچ

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۴۶

 

ای برادر خویش را زین جمع خودبینان مکن

کار دشوارست تو بر خویشتن آسان مکن

صحبت هر ناکسی مگزین و رنج دل مبین

روی بر ایشان مدار و پشت بر ایشان مکن

عقل سلطانست و فرمانش روان بر جان و دل

[...]

سنایی
 
 
۱
۱۲۱
۱۲۲
۱۲۳
۱۲۴
۱۲۵
۳۷۳