گنجور

 
سنایی

منم آن مفلسی که کیسهٔ من

ندهد شادیی به طراران

سیم در دست من نگیرد جای

چون خرد در دماغ می خواران

مستی از صحبتم بپرهیزد

همچو خواب از دو چشم بیماران

من چنین آزمند نومیدم

از تو ای قبلهٔ نکوکاران

کافتاب امید را به فلکی

خشکسال نیاز را به باران

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عنصری

ویحک ای ابر گنهکاران

سنگک و برف باری و باران

ابوالفرج رونی

روی چون حاصل نکوکاران

زلف چون نامه گنهکاران

غمزه مانند آرزوی مضر

در کمینگاه طبع بیماران

خیره اندر کرشمه چشمش

[...]

حمیدالدین بلخی

از پی رغبت خریداران

در تو معلوم طبل عطّاران

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه