گنجور

 
سنایی

ای به عین حقیقت اندر عین

باز کرده ز بهر دیدن عین

پیش عین تو عین دوست عیان

تو رسیده به عین و گویی این

چون تو آید ز عین تو همه تو

ایستاده چو سد ذوالقرنین

تا تو گویی تو آن نه تو تو تویی

آن تو از تو دروغ باشد و مین

کی مسلم بود ترا توحید

چون که اثبات می کنی اثنین

بیش تو زان میان به باطل و حق

چند گویی تفاوت ما بین

در یکی حال مستحیل بود

اجتماع وجود مختلفین

اول از پیش خویش نه قدمی

تا جدا گردد اصل مال از دین

نظر از غیر منقطع کن زانک

شاهد غیر در دل آور عین

چند گویی ز حال غیر که قال

قال بی‌حال عار باشد و شین

چون سنایی ز خود نه منقطعی

که حکایت کنی ز حال حسین