گنجور

 
سنایی

ای علایی ببین و نیک ببین

که زمانه ستمگریست عظیم

گه ز چوبی کند دمنده شنکج

گه ز گوساله‌ای خدای کریم

هر کرا فضل نیست نیم پشیز

به شتر وار ساو دارد و سیم

وانکه چون تیغ جان ربای از فضل

موی را چون قلم کند به دو نیم

به خدای ار خرانش بگذارند

بی دو دانگ سیه بر آخور تیم

اینهمه قصه و حکایت چیست

وینهمه عشوه و تغلب و بیم

به بهشت خدای نگذارند

بی زر و سیم طاعتی ز رحیم

شاعرانی که پیش ازین بودند

همه والا بدند و راد و حکیم

باز در روزگار دولت ما

همه مأبون شدند و دون و لییم

به دو شعر رکیک ناموزون

که بخوانند ز گفتهای قدیم

کون فراخی حکیم و خواجه شود

چکند رنج بردن تعلیم

لاجرم حرمتی پدید آید

شاعران را به گرد هفت اقلیم

که به پنجاه مدحشان ممدوح

ندهد در دو سال نانی نیم