گنجور

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۸۵

 

ز راه رفتن و آسودنم چه سود و زیان

چو هر دو معنی نتوان همی معاینه دید

یکی بسی بدوید و ندید کنگر قصر

یکی ز جای نجنبید و پیش گاه رسید

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۸۶

 

داستان پسر هند مگر نشنیدی

که از او بر سر اولاد پیمبر چه رسید

پدر او لب و دندان پیمبر بشکست

مادر او جگر عم پیمبر بمکید

خود به ناحق حق داماد پیمبر بگرفت

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۸۷

 

اگر رای رحمت شود با دلم

دمی بو که بی‌زای زحمت زید

مگس را کند در زمان نامزد

که تا بر سر رای رحمت رید

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۸۸

 

چون شکرم در آب دو چشم و دلم فلک

در جام کینه خوشتر از آب و شکر کشید

گردون زبان عقل مرا قفل برفگند

و ایام چشم بخت مرا میل در کشید

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۸۹

 

کسی کز کار قلاشی برو بعضی عیان گردد

گمان او یقین گردد یقین او گمان گردد

نشانی باشد آنکس را در آن دیده که هر ساعت

نشان بی‌نشانی را نشان او نشان گردد

به گاه دیدن از دیدن به گاه گفتن از گفتن

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۹۰

 

نمی‌داند مگر آنکس مراد از کشف حال آید

که کشف حال را در حال بی‌حالی زوال آید

زوال حال آن باشد کمال حال بی‌حالان

که درگاه زوال حال بی‌حالان مجال آید

اگر چه هر که در کوی هدی باشد به شرع اندر

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۹۱

 

اول خلل ای خواجه ترا در امل آید

فردا که به پیش تو رسول اجل آید

زایل شده گیر اینهمهٔ ملک به یک بار

آن دم که رسول ملک لم یزل آید

هر سال یکی کاخ کنی دیگر و در وی

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۹۲

 

ای بس که نباشی تو و ای بس که درین چرخ

بی تو زحل و زهره به حوت و حمل آید

هرچ آن تو طمع داری کاید ز کواکب

ویحک همه از حکم قضای ازل آید

روزی که به دیوان مثلا دیرتر آیی

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۹۳

 

کسی را که سر حقیقت عیان شد

مجاز صفات وی از وی نهان شد

نشان آن بود بر وجود حقیقت

که نام وی از نیستی بی نشان شد

کسی کو چنین شد که من وصف کردم

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۹۴

 

عاشق دین‌دار باید تا که درد دین کشد

سرمهٔ تسلیم را در چشم روشن بین کشد

با قناعت صلح جوید محرم حرمت شود

برگ بی‌برگی به فرق زهره و پروین کشد

دیدهٔ یعقوب را دیدار یوسف توتیاست

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۹۵

 

گر سنایی دم زند آتش درین عالم زند

این جهان بی‌وفا چون ذره‌ای بر هم زند

آدمی شکل‌ست لیکن رسم آدم دور ازو

از هوای معرفت او لاف کی ز آدم زند

این جهان چون ذره‌ای در چشم او آید همی

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۹۶ - در رثای زکی‌الدین بلخی

 

ای برادر زکی بمرد و بشد

تا یکی به ز ما قرین جوید

تا ز آب حیات آن عالم

تن و جان از عدم فرو شوید

من ز غم مرده‌ام که کی بود او

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۹۷

 

ای دریغا که روز برنایی

عهد بشکست و جاودانه نماند

از زمانه غرض جوانی بود

لیک از گردش زمانه نماند

آب معشوق را زمانه بریخت

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۹۸

 

این جهان بر مثال مرداریست

کرکسان گرد او هزار هزار

این مر آن را همی زند مخلب

آن مر این را همی زند منقار

آخرالامر برپرند همه

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۹۹

 

ز جمله نعمت دنیا چو تندرستی نیست

درست گرددت این چون بپرسی از بیمار

به کارت اندر چون نادرستیی بینی

چو تن درست بود هیچ دل شکسته مدار

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۰۰

 

مردمان یک چند از تقوا و دین راندند کار

زین پس اندر عهد ما نه پود ماندست و نه تار

این دو چون بگذشت باز آزرم و دین آمد شعار

گر منازع خواهی ای مهدی فرود آی از حصار

باز یک چندی به رغبت بود و رهبت بود کار

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۰۱

 

زن مخواه و ترک زن کن کاندرین ایام بار

زن نخواهد هیچ مردی تا بمیرد هوشیار

گر امیر شهوتی باری کنیزک خر به زر

سرو قد و ماهروی و سیم ساق و گلعذار

تا مراد تو بود با او بزن بر سنگ سیم

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۰۲

 

ای به نزد عاشقان از شاهدی

از همه معشوقگان معشوق‌تر

کس ندید اندر جهان از خلق و خلق

هیچ مخلوقی ز تو مرزوق تر

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۰۳

 

هیچ نیکو نبود هرگز بد

هیچ خر آن نبود هرگز حر

پشت کس را نکند ز آب تهی

تا شکمشان نکنی از نان پر

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۰۴ - در صف خانگاه محمد منصور واقع در سرخس که وی در آن داروخانه و کتابخانه برای فقرا و درویشان بنیاد نهاد

 

لب روح الله ست یا دم صور

خانگاه محمد منصور

که ز درس و کتاب و دارو هست

از سه سو دین و جان و تن را سور

زین بنا ایمن از دو چیز سه چیز

[...]

سنایی
 
 
۱
۱۱۹
۱۲۰
۱۲۱
۱۲۲
۱۲۳
۳۷۳