سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۴۱
گفتی که بترسد ز همه خلق سنایی
پاسخ شنو ار چند نهای در خور پاسخ
جغد ار که بترسد بنترسد ز پی جنس
آن مرغ که دارند شهانش همه فرخ
آن مست ز مستی بنترسد نه ز مردی
[...]
سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۴۲ - در رثای امیر معزی
تا چند معزای معزی که خدایش
زینجا به فلک برد و قبای ملکی داد
چون تیر فلک بود قرینش به رهاورد
پیکان ملک برد و به تیر فلکی داد
سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۴۳
بیطمع باش اگر همی خواهی
تا نیفتی ز پایهٔ امجاد
زان که چون مرغ دشتی ز ره طمع
کرد آهنگ دانهٔ صیاد
ناشده حلق او چو حلقهٔ دام
[...]
سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۴۴
یک نیمه عمر خویش به بیهودگی به باد
دادیم و هیچ گه نشدیم از زمانه شاد
از گشت آسمان و ز تقدیر ایزدی
بر کس چنین نباشد و بر کس چنین مباد
یا روزگار کینه کش از مرد دانشست
[...]
سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۴۵
گرچه شمشیر حیدر کرار
کافران کشت و قلعهها بگشاد
تا سه تا نان نداد در حق او
هفده آیت خدای نفرستاد
سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۴۶
من نگویم که قاسمالارزاق
نعمت داده از تو بستاناد
بلکه گویم که هیچ بخرد را
حاجتومند تو نگرداناد
سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۴۷
مرا به غزنین بسیار دوستان بودند
به نامهای ز من آن قوم را نیامد یاد
مگر که جمله بمردند و نیز شاید بود
خدای عزوجل جمله را بیامرزاد
سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۴۸
خواجه در غم من ار گفت که چون بیخردان
دین به دل کردهای اندر ره دنیا لابد
دیو در گوش هوا و هوسش میگوید
از پی کبر و کنی چون متنبی سد جد
من چه دانستم کز تربیت روحالقدس
[...]
سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۴۹
چه ممسکی که ز جود تو قطرهای نچکد
اگر در آب کسی جامهٔ تو برتابد
به مجلسی که تو باشی ز بخل نگذاری
که رادمردی از آن صدر نیکویی یابد
به ابر برشده مانی بلند و بیباران
[...]
سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۵۱
ای که از بهر خدمت در تو
بست دولت میان و کام گذارد
پیش از آن کم زمانه آش کند
فضل کن سیدی فرست آن آرد
هر که از دیدن تو خرم نیست
[...]
سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۵۲
ای خواجه اگر قامت اقبال تو امروز
مانند الف هیچ خم و پیچ ندارد
بسیار تفاخر مکن امروز که فردا
معلوم تو گردد که الف هیچ ندارد
سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۵۳
چون ز بد گوی من سخن شنوی
بر تو تهمت نهم ز روی خرد
گویم ار تو نبودیی خرسند
او مرا پیش تو نگفتی بد
سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۵۴ - در رثای زکی الدین بلخی
روح مجرد شد خواجه زکی
گام چو در کوی طریقت نهاد
خواست که مطلق شود از بند غیر
دست به انصاف و سخا بر گشاد
دادهٔ هر هفت فلک بذل کرد
[...]
سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۵۵
صدر اسلام زنده گشت و نمرد
گرچه صورت به خاک تیره سپرد
در جهان بزرگ ساخت مکان
هم بخردان گذاشت عالم خرد
پس تو گویی که مرثیت گویش
[...]
سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۵۶
به گرمای تموز از سرد سوزش
صد و پنجه مسافر خشک بفشرد
رهی رفت و غلام برده برده
زهی قسمت رهی و ژاله شاکرد
زه ای پستت بمانده ماه بهمن
[...]
سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۵۷ - در مدح مسعود سعد سلمان
ای عمیدی که باز غزنین را
سیرت و صورتت چو بستان کرد
باز عکس جمال گلفامت
حجرهٔ دیده را گلستان کرد
باز نطق زبان در بارت
[...]
سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۵۸
شکر ایزد را که تا من بودهام
حرص و آزم ساعتی رنجه نکرد
هیچ خلق از من شبی غمگین نخفت
هیچ کس روزی ز من خشمی نخورد
از طمع هرگز ندادم پشت خم
[...]
سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۵۹
آنچه دی کرد به من آن پسر سر گرغر
اندر آفاق ندیدم که یکی لمتر کرد
گفتمش پوتی و لوتی کنی امروز مرا
دست بر سر زد و پس پای سبک در سر کرد
دست در گردنم آورد پس او از سر لطف
[...]
سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۶۰
آنکه تدبیر ظفر گستر او گر خواهد
عقدهٔ نفی ز دیباچهٔ لا برگیرد
تیغ را در سخن ملک زبان کنده شود
هر کجا او قلم کامروا برگیرد
در هوایی که در او پای سمند تو رسد
[...]
سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۶۱
با سنایی سره بود او چو یکی دانگ نداشت
چون دو دانگش به هم افتاد به غایت بد شد
به قبول دو سه نسناس به نزدیک خران
گرچه دی بیخردی بود کنون بخرد شد
راست چون تا که جز آحاد شماریش نبود
[...]