کسایی » دیوان اشعار » سرخ رویی و زرد رویی
نورد بودم ، تا ورد من مُورَّد بود
برای ورد مرا ترک من همی پرورد
کنون گران شدم و سرد و نانورد شدم
از آن سبب که به خیری همی بپوشم ورد
کسایی » دیوان اشعار » مردم و زمانه
نانوردیم و خوار و این نه شگفت
که برِ ورد، خار نیست نورد
مردم اندر خور زمانه شدهست
نرد چون شاخ گشت و شاخ چون نرد
کسایی » دیوان اشعار » زلف معشوق
کمند زلف را ماند چو برهم بافتن گیرد
سپاه زنگ را ماند چو بر هم تاختن گیرد
معقرب زلف مشکینش معلق بر رخ روشن
چنان چون عنبرین عقرب که زهره در دهن گیرد
گهی همچون شبه باشد که بر خورشید برپاشی
[...]
کسایی » دیوان اشعار » شعر و غزل
ای آنکه جز از شعر و غزل هیچ نخوانی
هرگز نکنی سیر دل از تُنبُل و ترفند
زیبا بود ار مرو بنازد به کسایی
چونانکه جهان جمله به استاد سمرقند
کسایی » دیوان اشعار » آن خوشه های رز ...
آن خوشه های رز نگر آویخته سیاه
گویی همی شبه به زمرد در اوژنند
وان بانگ چَزد بشنو ، از باغ نیمروز
همچون سفال نو که به آبش فرو زنند
کسایی » دیوان اشعار » دولت سامانیان و بلعمیان
به وقت دولت سامانیان و بلعمیان
چنین نبود جهان با نهاد و سامان بود
کسایی » دیوان اشعار » صبح و نبید
صبح آمد و علامت مصقول بر کشید
وز آسمان شمامهٔ کافور بر دمید
گویی که دوست قُرطهٔ شَعر کبود خویش
تا جایگاه ناف به عمدا فرو درید
در شد به چتر ماه سنانهای آفتاب
[...]
کسایی » دیوان اشعار » شنبلید ، در میان خوید
بگشای چشم و ژرف نگه کن به شنبلید
تابان به سان گوهر، اندر میان خوید
بر سان عاشقی که ز شرم رخان خویش
دیبای سبز را به رخ خویش بر کشید
کسایی » دیوان اشعار » گازُر
کوی و جوی از تو کوثر و فردوس
دل و جامه ز تو سیاه و سپید
رخ تو هست مایهٔ تو، اگر
مایهٔ گازران بود خورشید
کسایی » دیوان اشعار » دیده و اشک
دو دیدهٔ من و از دیده اشکِ دیدهٔ من
میانِ دیده و مژگان ستارهوار پدید
به جَزع ماند یک بر دگر سپید و سیاه
به رشته کرده همه گرد جَزع مروارید
کسایی » دیوان اشعار » بهار
زاغ بیابان گزید خود به بیابان سزید
باد به گل بر بَزید گل به گل اندر غژید
یاسمن لعلپوش سوسن گوهرفروش
بر زنخ پیلگوش نقطه زد و بشکلید
دی به دریغ اندرون ماه به میغ اندرون
[...]
کسایی » دیوان اشعار » خضاب شاعر
از خضاب من و از موی سیه کردن من
گر همی رنج خوری، بیش مخور، رنج مبر!
غرضم زو نه جوانی است؛ بترسم که زِ من
خردِ پیران جویند و نیابند مگر!
کسایی » دیوان اشعار » نیلوفر کبود
نیلوفر کبود نگه کن میان آب
چون تیغ آبداده و یاقوت آبدار
همرنگ آسمان و به کردار آسمان
زردیش بر میانه چو ماه ده و چار
چون راهبی که دو رخ او سال و ماه زرد
[...]
کسایی » دیوان اشعار » خواری مُرده
دانم که هیچ کس نکند مرثیت مرا
دانم که مرده بر دل میراثخوار، خوار
فرزند من یتیم و سر افکنده گرد کوی
جامه وَسَخ گرفته و در خاک، خاکسار
کسایی » دیوان اشعار » مدح حضرت علی (ع)
مدحت کن و بستای کسی را که پیمبر
بستود و ثنا کرد و بدو داد همه کار
آن کیست بدین حال و که بوده است و که باشد ؟
جز شیر خداوند جهان ، حیدر کرّار
این دین هدی را به مثل دایرهای دان
[...]
کسایی » دیوان اشعار » اعضای معشوق
قامت چون سرو روانش نگر
آخته، آن موی میانش نگر
زلف و رخش دیدی و اکنون بیا
آن لب شیرین و زبانش نگر
کَشّی آن چشم سیاهش ببین
[...]
کسایی » دیوان اشعار » کتان و ماه
تا تو آن خیش ببستی به سر اندر، پسرا
بر دلم گشت فزون از عدد ریشهش ریش
ماهرویا، به سر خویش، تو آن خیش مبند
نشنیدی که کند ماه تبه جامهٔ خیش ؟
کسایی » دیوان اشعار » برف پیری
بنفشهزار بپوشید روزگار به برف
درونه گشت چنار و زریر شد شنگرف
که برف از ابر فرود آید، ای عجب، هر سال
از ابر من به چه معنی همی بر آید برف ؟
از این زمانهٔ جافی و گردش شب و روز
[...]
کسایی » دیوان اشعار » پیری
پیری مرا به زرگری افگند، ای شگفت
بی گاه و دود، زردم و همواره سُرف سُرف
زرگر فرو فشاند کُرف سیه به سیم
من باز برفشانم سیم سره به کُرف