گنجور

 
کسایی

قامت چون سرو روانش نگر

آخته، آن موی میانش نگر

زلف و رخش دیدی و اکنون بیا

آن لب شیرین و زبانش نگر

کَشّی آن چشم سیاهش ببین

خوشّی آن تنگ دهانش نگر

بُرد به یک ضربه دل و جان من

آن نَدَب و داو گرانش نگر

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode