کمند زلف را ماند چو برهم بافتن گیرد
سپاه زنگ را ماند چو بر هم تاختن گیرد
معقرب زلف مشکینش معلق بر رخ روشن
چنان چون عنبرین عقرب که زهره در دهن گیرد
گهی همچون شبه باشد که بر خورشید برپاشی
گهی همچون شبی باشد که در روزی وطن گیرد
چو ساکن باشد از جنبش ، مثال قد او دارد
چو دیگر بار خم گیرد نشان قد ِ من گیرد
گهی از گل سلب سازد گهی از مه رقم دارد
گهی رسم صنم آرد گهی طبع سمن گیرد
خم زلفش یکی دام است چون خورشید و مه گیرد
سر زلفش یکی شست است کو سیمین ذَقَن گیرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف زیبایی و جذابیت زلف معشوق میپردازد. شاعر زلف او را به کمند و سپاهی تشبیه میکند که در هم میپیچد و در همتا با حرکت و جاذبهاش، شگفتی ایجاد میکند. زلف معشوق همچون عقربی زیبا و دلربا بر چهرهاش آویزان است و نمادی از جاذبه و زیبایی ظاهری او به شمار میآید. شاعر همچنین به تغییرات زلف اشاره میکند که گاهی به شکل شب و در مواقعی دیگر به صورت روز جلوهگر میشود. زیبایی و جذابیت آن به حدی است که هر حرکتش همچون دامی دلبرانه عمل میکند و در نهایت، زلفش بیانگر لطافت و حسن معشوق است.
هوش مصنوعی: زلفهای عشق مانند کمندها هستند که با هم در هم تنیده شدهاند. سپاهیان هم وقتی به هم میتازند، به نوعی در هم میآمیزند و به هم میرسند.
هوش مصنوعی: زلف تیره و پُر پیچ و تاب او، به طرز خیالانگیزی بر چهره روشنش افتاده است، مانند عقربی که بویی خوش و شیرین را در دهان خود دارد.
هوش مصنوعی: گاهی حالتی دارد که مانند شب است و بر نور خورشید سایه میافکند، و گاهی حالتی دارد که مانند شب است و در روز به آرامی در کنار میآید.
هوش مصنوعی: وقتی که کسی از حرکت باز بایستد، ارتفاع او مانند دیگران به نظر میرسد، اما وقتی دوباره خم شود، نشان قد و قامت او نمایان میشود.
هوش مصنوعی: گاهی از گل نغمهای میسازد، گاهی از ماه طرح و نقشی میآفریند، گاهی به شکل بتها میپردازد و گاهی به سلیقهی خود به گلها وابسته میشود.
هوش مصنوعی: زلفهای او مانند دامهایی است که خورشید و ماه در آن گرفتار شدهاند، و در عین حال، یکی از چهرههای او همچون شست (پیشانی) است که زیباییاش مانند برقع سیمین است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مبارز او بود کاول غزا با جان و تن گیرد
ز کوی تن برون آید به شهر دل وطن گیرد
ز آن عقبا نیندیشد بدین دنیا فرو ناید
نه جرم بوالحکم خواهد نه جای بوالحسن گیرد
اگر خواهد بقا یابد بباید مردنش اول
[...]
دلم بی آن شکر لب ترک عیش خویشتن گیرد
نه گل را بو کند نه ساغر می در دهن گیرد
من از خون خوردن شبهای هجر افتاده ام بیخود
صبوحی کرده او با دیگران راه چمن گیرد
ز جور او کشم تیغ و کنم آهنگ قتل خود
[...]
نه هر مغزی که بوید نکهت از مصر و یمن گیرد
مشام تیز باید تا نصیب از پیرهن گیرد
شمیمی گرنه تر دارد دماغ پیر کنعان را
پسر گم کرده ای چون انس با بیت الحزن گیرد
ورق از کس چه می خواهی سبق از کس چه می گیری
[...]
کسی کو در تب عشق تو نبض خویشتن گیرد
ز عیب خود پرستی ، هر زمان، بر مرد وزن گیرد
دم عیسی بخنداند گل امید صیادی
که در فصل بهاران دام او مرغ چمن گیرد
مه کنعان به خواب است ، ای صبا، بر برهمن بگذر
[...]
زدلسوزان که را دارم که جا در انجمن گیرد؟
مگر جا در حریم او سپند از بهر من گیرد
زخط شد صفحه رخسارجانان مصحف ناطق
سلیمان مور را مهر خموشی از دهن گیرد
جگرگاه بدخشان داغها دارد زرشک او
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.