فردوسی » شاهنامه » داستان بیژن و منیژه » بخش ۹
چو سالار نوبت بیامد بدر
بشبگیر بستند گردان کمر
همه نیزه داران جنگ آوران
همه مرزبانان ناماوران
همه نیزه و تیر بار هیون
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان بیژن و منیژه » بخش ۱۰
منیژه خبر یافت از کاروان
یکایک بشهر اندر آمد دوان
برهنه نوان دخت افراسیاب
بر رستم آمد دو دیده پر آب
برو آفرین کرد و پرسید و گفت
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان بیژن و منیژه » بخش ۱۱
بدانگه که رستم ببربر گره
برافگند و زد بر گره بر زره
بشد پیش یزدان خورشید و ماه
بیامد بدو کرد پشت و پناه
همی گفت چشم بدان کور باد
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان بیژن و منیژه » بخش ۱۲
برفتند با رستم آن هفت گرد
بنه اشکش تیزهش را سپرد
عنانها فگندند بر پیش زین
کشیدند یکسر همه تیغ کین
بشد تا بدرگاه افراسیاب
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان بیژن و منیژه » بخش ۱۳
چو خورشید سر برزد از کوهسار
سواران توران ببستند بار
بتوفید شهر و برآمد خروش
تو گفتی همی کر کند نعره گوش
بدرگاه افراسیاب آمدند
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان بیژن و منیژه » بخش ۱۴
چو آگاهی آمد بشاه دلیر
که از بیشه پیروز برگشت شیر
چو بیژن شد از بند و زندان رها
ز بند بداندیش نراژدها
سپاهی ز توران بهم برشکست
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۲
دل شاه ترکان چنان کم شنود
همیشه به رنج از پی آز بود
از آن پس که برگشت زان رزمگاه
که رستم بر او کرد گیتی سیاه
بشد تازیان تا به خلخ رسید
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۳
پس آگاهی آمد به پیروز شاه
که آمد ز توران به ایران سپاه
جفاپیشه بدگوهر افراسیاب
ز کینه نیابد شب و روز خواب
برآورد خواهد همی سر ز ننگ
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۴
بی آزار لشکر به فرمان شاه
همی رفت منزل به منزل سپاه
چو گودرز نزدیک زیبد رسید
سران را ز لشکر همی برگزید
هزاران دلیران خنجر گزار
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۵
چو گیو اندر آمد به پیش پدر
همی گفت پاسخ همه دربه در
به گودرز گفت اندر آور سپاه
به جایی که سازی همی رزمگاه
که او را همی آشتی رای نیست
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۶
به روز چهارم ز پیش سپاه
بشد بیژن گیو تا قلبگاه
به پیش پدر شد همه جامه چاک
همی بآسمان بر پراگند خاک
بدو گفت کای باب کارآزمای
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۷
وز آن لشکر ترک هومان دلیر
به پیش برادر بیامد چو شیر
که ای پهلوان رد افراسیاب
گرفت اندر این دشت ما را شتاب
به هفتم فراز آمد این روزگار
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۸
نشست از بر زین سپیدهدمان
چو شیر ژیان با یکی ترجمان
بیامد به نزدیک ایران سپاه
پر از جنگ دل سر پر از کین شاه
چو پیران بدانست کو شد بجنگ
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۹
خبر شد به بیژن که هومان چو شیر
به پیش نیای تو آمد دلیر
چو بشنید بیژن برآشفت سخت
به خشم آمد آن شیرپنجه ز بخت
بفرمود تا برنهادند زین
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۱۰
وزآن جایگه روی برگاشتند
به شب دشت پیکار بگذاشتند
به لشکرگه خویش بازآمدند
بر پهلوانان فراز آمدند
همه شب به خواب اندر آسیب شیب
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۱۱
دو بهره چو از تیره شب درگذشت
ز جوش سواران بجوشید دشت
گرفتند ترکان همه تاختن
بدان تاختن گردن افراختن
چو نستیهن آن لشکر کینهخواه
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۱۲
نویسندهٔ نامه را خواند و گفت
برآورد خواهم نهان از نهفت
اگر برگشایی تو لب را ز بند
زبان آورد بر سرت بر گزند
یکی نامه فرمود نزدیک شاه
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۱۳
دبیر خردمند را پیش خواند
سخنهای بایسته با او براند
چو آن نامه را زود پاسخ نوشت
پدید آورید اندر او خوب و زشت
نخست آفرین کرد بر کردگار
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۱۴
یکی نامه فرمود پس تا دبیر
نویسد سوی پهلوان دلپذیر
سر نامه کرد آفرین بزرگ
به یزدان پناهش ز دیو سترگ
دگر گفت کز کردگار جهان
[...]
فردوسی » شاهنامه » داستان دوازده رخ » بخش ۱۵
سر نامه کرد آفرین از نخست
دگر پاسخ آورد یکسر درست
که بر خواندم نامه را سر به سر
شنیدیم گفتار تو در به در
رسانید رویین بر ما پیام
[...]