فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۳۵
سکندر چو بشنید شد سوی کوه
به دیدار بر تیغ شد بیگروه
سرافیل را دید صوری به دست
برافراخته سر ز جای نشست
پر از باد لب دیدگان پرزنم
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۳۶
سوی باختر شد چو خاور بدید
ز گیتی همی رای رفتن گزید
برهبر یکی شارستان دید پاک
که نگذشت گویی بروباد و خاک
چو آواز کوس آمد از پشت پیل
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۳۷
همی رفت یک ماه پویان به راه
به رنج اندر از راه شاه و سپاه
چنین تا به نزدیک کوهی رسید
که جایی دد و دام و ماهی ندید
یکی کوه دید از برش لاژورد
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۳۸
ز راه بیابان به شهری رسید
ببد شاد کآواز مردم شنید
همه بوم و بر باغ آباد بود
در مردم از خرمی شاد بود
پذیره شدندش بزرگان شهر
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۳۹
وزان روی لشکر سوی چین کشید
سر نامداران به بیرون کشید
همی راند منزل به منزل به دشت
چهل روز تا پیش دریا گذشت
ز دیبا سراپردهای برکشید
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۴۰
بدان جایگه شاه ماهی بماند
پسانگه بجنبید و لشکر براند
ازان سبز دریا چو گشتند باز
بیابان گرفتند و راه دراز
چو منزل به منزل به حلوان رسید
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۴۱
سکندر سپه را به بابل کشید
ز گرد سپه شد هوا ناپدید
همی راند یک ماه خود با سپاه
ندیدند زیشان کس آرامگاه
بدینگونه تا سوی کوهی رسید
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۴۲
بدانست کش مرگ نزدیک شد
بروبر همی روز تاریک شد
بران بودش اندیشه کاندر جهان
نماند کسی از نژاد مهان
که لشکر کشد جنگ را سوی روم
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۴۳
به بابل همان روز شد دردمند
بدانست کامد به تنگی گزند
دبیر جهاندیده را پیش خواند
هرانچش به دل بود با او براند
به مادر یکی نامه فرمود و گفت
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۴۴
چو آگاه شد لشکر از درد شاه
جهان گشت بر نامداران سیاه
به تخت بزرگی نهادند روی
جهان شد سراسر پر از گفتوگوی
سکندر چو از لشکر آگاه شد
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۴۵
چو آمد سکندر به اسکندری
جهان را دگرگونه شد داوری
به هامون نهادند صندوق اوی
زمین شد سراسر پر از گفتوگوی
به اسکندری کودک و مرد و زن
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۴۶
ازان پس بیامد دوان مادرش
فراوان بمالید رخ بر برش
همی گفت کای نامور پادشا
جهاندار و نیکاختر و پارسا
به نزدیکی اندر تو دوری ز من
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۴۷
الا ای برآورده چرخ بلند
چه داری به پیری مرا مستمند
چو بودم جوان در برم داشتی
به پیری چرا خوار بگذاشتی
همی زرد گردد گل کامگار
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اشکانیان » بخش ۱
کنون پادشاه جهان را ستای
به رزم و به بزم و به دانش گرای
سرافراز محمود فرخندهرای
کزویست نام بزرگی به جای
جهاندار ابوالقاسم پر خرد
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اشکانیان » بخش ۲
کنون ای سراینده فرتوت مرد
سوی گاه اشکانیان بازگرد
چه گفت اندر آن نامهٔ راستان
که گوینده یاد آرد از باستان
پس از روزگار سکندر جهان
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اشکانیان » بخش ۳
چو دارا به رزم اندرون کشته شد
همه دوده را روز برگشته شد
پسر بد مر او را یکی شادکام
خردمند و جنگی و ساسان به نام
پدر را بران گونه چون کشته دید
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اشکانیان » بخش ۴
چو نه ماه بگذشت بر ماهچهر
یکی کودک آمد چو تابنده مهر
به مانندهٔ نامدار اردشیر
فزاینده و فرخ و دلپذیر
همان اردشیرش پدر کرد نام
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اشکانیان » بخش ۵
چو آمد به نزدیکی بارگاه
بگفتند با شاه زان بارخواه
جوان را به مهر اردوان پیش خواند
ز بابک سخنها فراوان براند
به نزدیکی تخت بنشاختش
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اشکانیان » بخش ۶
یکی کاخ بود اردوان را بلند
به کاخ اندرون بندهای ارجمند
که گلنار بد نام آن ماهروی
نگاری پر از گوهر و رنگ و بوی
بر اردوان همچو دستور بود
[...]
فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اشکانیان » بخش ۷
چو شد روی کشور به کردار قیر
کنیزک بیامد بر اردشیر
چو دریا برآشفت مرد جوان
که یک روز نشکیبی از اردوان
کنیزک بگفت آنچ روشنروان
[...]