مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۵
این طرفه آتشی که دمی برقرار نیست
گر نزد یار باشد وگر نزد یار نیست
صورت چه پای دارد کو را ثبات نیست
معنی چه دست گیرد چون آشکار نیست
عالم شکارگاه و خلایق همه شکار
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۶
گر چپ و راست طعنه و تشنیع بیهدهست
از عشق برنگردد آن کس که دلشدهست
مه نور میفشاند و سگ بانگ میکند
مه را چه جرم خاصیت سگ چنین بدهست
کوهست نیست که که به بادی ز جا رود
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۷
ای گل تو را اگر چه که رخسار نازکست
رخ بر رخش مدار که آن یار نازکست
در دل مدار نیز که رخ بر رخش نهی
کو سر دل بداند و دلدار نازکست
چون آرزو ز حد شد دزدیده سجده کن
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۸
امروز روز نوبت دیدار دلبرست
امروز روز طالع خورشید اکبرست
دی یار قهرباره و خون خواره بود لیک
امروز لطف مطلق و بیچاره پرورست
از حور و ماه و روح و پری هیچ دم مزن
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۹
جانا جمال روح بسی خوب و بافرست
لیکن جمال و حسن تو خود چیز دیگرست
ای آنک سالها صفت روح میکنی
بنمای یک صفت که به ذاتش برابرست
در دیده میفزاید نور از خیال او
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۰
از بامداد روی تو دیدن حیات ماست
امروز روی خوب تو یا رب چه دلرباست
امروز در جمال تو خود لطف دیگرست
امروز هر چه عاشق شیدا کند سزاست
امروز آن کسی که مرا دی بداد پند
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۱
پنهان مشو که روی تو بر ما مبارکست
نظاره تو بر همه جانها مبارکست
یک لحظه سایه از سر ما دورتر مکن
دانستهای که سایه عنقا مبارکست
ای نوبهار حسن بیا کان هوای خوش
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۲
ساقی و سردهی ز لب یارم آرزوست
بدمستی ز نرگس خمارم آرزوست
هندوی طرهات چه رسن باز لولییست
لولی گری طره طرارم آرزوست
اندر دلم ز غمزه غماز فتنههاست
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۳
بد دوش بیتو تیره شب و روشنی نداشت
شمع و سماع و مجلس ما چاشنی نداشت
شب در شکنجه بودم و جرمی نرفته بود
در حبس بود این دل و دل دادنی نداشت
ای آنک ایمنست جهان در پناه تو
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۴
جان سوی جسم آمد و تن سوی جان نرفت
وان سو که تیر رفت حقیقت کمان نرفت
جان چست شد که تا بپرد وین تن گران
هم در زمین فروشد و بر آسمان نرفت
جان میزبان تن شد در خانه گلین
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۵
آن روح را که عشق حقیقی شعار نیست
نابوده به که بودن او غیر عار نیست
در عشق باش که مست عشقست هر چه هست
بی کار و بار عشق بر دوست بار نیست
گویند عشق چیست بگو ترک اختیار
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۶
ما را کنار گیر تو را خود کنار نیست
عاشق نواختن به خدا هیچ عار نیست
بی حد و بیکناری نایی تو در کنار
ای بحر بیامان که تو را زینهار نیست
زان شب که ماه خویش نمودی به عاشقان
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۷
ای چنگ پردههای سپاهانم آرزوست
وی نای ناله خوش سوزانم آرزوست
در پرده حجاز بگو خوش ترانهای
من هدهدم صفیر سلیمانم آرزوست
از پرده عراق به عشاق تحفه بر
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۸
امروز چرخ را ز مه ما تحیریست
خورشید را ز غیرت رویش تغیریست
صبح وجود را به جز این آفتاب نیست
بر ذره ذره وحدت حسنش مقرریست
اما بدان سبب که به هر شام و هر صبوح
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۹
ای مردهای که در تو ز جان هیچ بوی نیست
رو رو که عشقِ زندهدلان مردهشوی نیست
ماننده خزانی هر روز سردتر
در تو ز سوز عشق یکی تای موی نیست
هرگز خزان بهار شود؟ این مجو محال
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۰
عاشق آن قند تو جان شکرخای ماست
سایهی زلفین تو در دو جهان جای ماست
از قد و بالای اوست عشق که بالا گرفت
و آنک بشد غرق عشق قامت و بالای ماست
هر گل سرخی که هست از مدد خون ماست
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۱
شاه گشادست رو، دیده شه بین که راست ؟
باده گلگونِ شه، بر گل و نسرین که راست ؟
شاه در این دم به بزم پای طرب درنهاد
بر سر زانوی شه تکیه و بالین که راست ؟
پیش رخ آفتاب چرخ پیاپی کی زد ؟
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۲
یوسف کنعانیم روی چو ماهم گواست
هیچ کس از آفتاب خط و گواهان نخواست
سرو بلندم تو را راست نشانی دهم
راستتر از سروقد نیست نشانی راست
هست گواه قمر چستی و خوبی و فر
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۳
هر نفس آواز عشق میرسد از چپ و راست
ما به فلک میرویم عزم تماشا که راست
ما به فلک بودهایم یار ملک بودهایم
باز همان جا رویم جمله که آن شهر ماست
خود ز فلک برتریم وز ملک افزونتریم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶۴
نوبت وصل و لقاست نوبت حشر و بقاست
نوبت لطف و عطاست بحر صفا در صفاست
درج عطا شد پدید غره دریا رسید
صبح سعادت دمید صبح چه نور خداست
صورت و تصویر کیست این شه و این میر کیست
[...]