گنجور

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۲

 

گر زانکه بدین شاهدی و شیرینی

در خود نگری، بروز من بنشینی

منگر به جمال خویشتن، ور نگری

در آینه، هر چه بینی از خود بینی

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۶۰ - غزل

 

هنوزت باد پایانند زینی

هنوزت ماهرویانند چینی

سلمان ساوجی
 

سلمان ساوجی » جمشید و خورشید » بخش ۱۰۸ - اندرز

 

چو چشم آن به که در غاری نشینی

دو عالم بینی و خود را نبینی

سلمان ساوجی
 

عبید زاکانی » عشاق‌نامه » بخش ۲ - در وصف معشوق

 

میان نازنینان نازنینی

ز شیرینیش شیرین خوشه چینی

عبید زاکانی
 

عبید زاکانی » عشاق‌نامه » بخش ۱۳ - تمامی سخن معشوق

 

ترا آن به که با دردم نشینی

که جان در بازی ار رویم ببینی

عبید زاکانی
 

عبید زاکانی » عشاق‌نامه » بخش ۲۵ - در صفت حال

 

از او جز دور سامانی نبینی

تر آن به که خاموشی گزینی

عبید زاکانی
 

کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۹۲

 

ای طالب معانی در شاعری ز هر در

در حجره معاذی چون آیی و نشینی

از بس تواضع او را کوچک دل شناسی

لیکن برادر او مرد بزرگ بینی

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۷۷

 

این چه نبهاست وین چه شیرینی

وآن چه گفتار و آن شکر چینی

صورت جان در آب عارض بین

با چنان رخ رواست خود بینی

گرمنت پیش خویش بنشانم

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵۸

 

مبارک منزلی خوش سرزمینی

که آنجا سر برآرد نازنینی

براین من که گر باشد جز این نیست

که حوری هست و فردوس برینی

یقین دانی که چشمش عین فتنه است

[...]

کمال خجندی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۳۴۷

 

ای مایه درمان نفسی ننشینی

تا صورت حال دردمندی بینی

گر من به تو فرهاد صفت شیفته ام

عیبم مکن ای جان که تو بس شیرینی

جهان ملک خاتون
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۳

 

سحرگه ره‎روی در سرزمینی

همی‌گفت این معما با قرینی

که ای صوفی شراب آنگه شود صاف

که در شیشه برآرد اربعینی

خدا زان خرقه بیزار است صد بار

[...]

حافظ
 

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۴

 

تو مگر بر لب آبی به هوس بنشینی

ور نه هر فتنه که بینی همه از خود بینی

به خدایی که تویی بنده بگزیده او

که بر این چاکر دیرینه کسی نگزینی

گر امانت به سلامت ببرم باکی نیست

[...]

حافظ
 

حافظ » مثنوی (الا ای آهوی وحشی)

 

که روزی رهرُوی در سرزمینی

به لُطفش گفت رِندی ره‌نشینی

حافظ
 

شاه نعمت‌الله ولی » مثنویات » شمارهٔ ۳۷

 

وجودی جز وجود او نبینی

اگر آئی به چشم ما نشینی

شاه نعمت‌الله ولی
 

نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۴

 

اگر میرم ز ناز نازنینی

برافشانم ز شادی آستینی

غلام نکهت آن زلف گردم

که سنبل هست پیشش خوشه چینی

روم در گوشه ای چون مردم چشم

[...]

نسیمی
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶۶

 

تراست ناز، که سلطان حسن و تمکینی

مرا هزار نیاز و هزار مسکینی

چه آتشی تو؟ که دل را تمام سر تا پای

ز سوز تا نگدازی، ز پای ننشینی

مگر که مصلحت کار من درین دیدی؟

[...]

قاسم انوار
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۹۶۸

 

به کوی می فروشان خرده بینی

بر آن آزاده می کرد آفرینی

که از چل ساله طاعت دست خود شست

به پای خم برآورد اربعینی

نگینی داشت جم کز یمن آن بود

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱۴

 

هر قطره می لعل که ریزد به زمینی

از جام تو بر خاتم عیش است نگینی

با ظلمت شک سر دهانت نتوان یافت

از نور رخت گر ندمد صبح یقینی

گفتم شدم ایمن ز بلاهای زمانه

[...]

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ پنجم (در عشق و ذکر حال عاشقان) » بخش ۱۳

 

هرچند فریب عقل و خصم دینی

بازآ که دل شکسته را تسکینی

این بس که بلا و محنت ما بینی

با ما به طفیل دیگران بنشینی

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ ششم (در مطایبه) » بخش ۳۳

 

خوش آنکه خصم به عیبی که طعنه تو زند

به رغم وی ز چنان عیب رسته بنشینی

وز این نشستن بی عیب خوشتر آن باشد

که مبتلا شده او را به عیب خود بینی

جامی
 
 
۱
۱۵
۱۶
۱۷
۱۸
۱۹
۲۵
sunny dark_mode