به کوی می فروشان خرده بینی
بر آن آزاده می کرد آفرینی
که از چل ساله طاعت دست خود شست
به پای خم برآورد اربعینی
نگینی داشت جم کز یمن آن بود
به ملک انس و جن مسندنشینی
بیا ساقی که هر قطره می لعل
بود در چشم ما زانسان نگینی
اگر دامان مقصودت به دست است
برافشان صوفیانه آستینی
غمش را سینه بی کینه باید
نروید این گیاه از هر زمینی
به کار خود مخوان ای شیخ ما را
که ما هم مذهبی داریم و دینی
گر آن ابرو شود محراب طاعت
ز سجده سوده گردد هر جبینی
ز خاص و عام جامی می کشد ناز
ولی خاص از برای نازنینی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
به راه اندر نه خسبی نه نشینی
ز پشت باره شهرو را ببینی
که طفلیْ خرد با آن نازنینی
کند در کار از اینسان خردهبینی
ور از شهزاده خواهی همنشینی
زمانی نیز روی او نه بینی
دلا تا نازکی و نازنینی
برو که نازنینان را نبینی
در این رنگی دلا تا تو بلنگی
نیابی در چنان تا تو چنینی
در آیینه نبینی روی خوبان
[...]
سزد گر نیکویی در من ببینی
که خودکام و جوان و نازنینی
به گاه خنده چون دندان نمایی
مرا اندر میان چشم شینی
مسلمان دیدمت، زان دل سپردم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.