گنجور

 
نسیمی

اگر میرم ز ناز نازنینی

برافشانم ز شادی آستینی

غلام نکهت آن زلف گردم

که سنبل هست پیشش خوشه چینی

روم در گوشه ای چون مردم چشم

در آن خلوت برآرم اربعینی

به قصد ماست چشمت زیر ابرو

نشسته همچو ترکی در کمینی

خرد سر دهان او نداند

شنیدم این سخن از خرده بینی

نثار خاتم لعلش توان کرد

اگر ملکی بود زیر نگینی

نسیمی همچو جان دارد گرامی

گرش روزی به دست افتد قرینی