گنجور

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مثنویات » متفرقات » شمارهٔ ۴

 

نه آسوده از دشمنم نی زدوست

که چشم جهانی به دنبال اوست

یغمای جندقی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵

 

هر رهروی که خار مغیلان بپای اوست

دیدار کعبه مرهم زخم و دوای اووست

نفی مکان بدیهی عقل است و ای عجب

آنرا که جای نیست دل خسته جای اوست

نازم به پیر میکده کاین تیره خاکدان

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸

 

مرا سزد که نگنجم چو غنچه اندر پوست

که برشکفت به باغ دلم گل رخ دوست

به ناف آهوی چین اندر است نافه مشک

تو را لطیمه عنبر ملازم آهوست

کناره می‌کند از چشم تر سهی‌سروم

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵

 

جا کرده میان جان من دوست

چون مغز که کرده جای در پوست

گفتم به قد تو سرو ماند

کی دلبر و دلفریب و دلجوست

بالای تو سرو ناز خواندم

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۰

 

مجوی چشمه حیوان به جان طلب لب دوست

نه خضر زنده آب بقاست زنده اوست

زشب که بس بسرم کوفت نوبتی فراق

دهل صفت نبود هیچ مغزم اندر پوست

مرا که سینه بود وقف غمزه ترکان

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۲

 

گر جهانم یار باشد کیست باری چون تو دوست

ور دو عالم دوست گیرم در نیابم چون تو دوست

پیش آه آتشینم هفت دوزخ شعله‌ای‌ست

دجله و سیحون و جیحون پیش چشمم آب جوست

جان بود چون کاه مهر روی جانان کهرباست

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۴

 

محکی در میان دشمن و دوست

نیست جز دل ازو بجو که نکوست

دل چو آئینه کن ززنگ بری

تا ببینی خلاف دشمن و دوست

عیب خود را زدشمنان بشنو

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷

 

ای به رَهِ جستجوی نعره‌زنان دوست دوست

گر به حرم ور بدپرکیست جز او اوست اوست

پرده ندارد جمال غیر صفات جلال

نیست بر این رخ نقاب نیست بر این مغزپوست

جامه‌دران گل از آن نعره‌زنان بلبلان

[...]

حکیم سبزواری
 

حکیم سبزواری » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۴ - وله ایضاً

 

دلدار چو مغز است و جهان جمله چو پوست

ناید بنظر مرا بجز جلوهٔ دوست

مردم ره کعبه و حرم پیمایند

‌‌در دیدهٔ اسرار همه خانه اوست

حکیم سبزواری
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۴

 

دانیم که آیین شکایت نه نکوست

ما را سخن از مرگ خود و صورت اوست

دانست و نیامد و نپرسید و ندید

هم خسته دشمنیم و هم کشته دوست

غالب دهلوی
 

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۱۱ - ابوسعید مهنه قُدِّسَ سِرُّه

 

غازی به ره شهادت اندر تک و پوست

غافل که شهید عشق، فاضل‌تر از اوست

در روز قیامت این بدان کی ماند

کاین کشتهٔ دشمن است و آن کشتهٔ دوست

رضاقلی خان هدایت
 

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۱۸ - اوحدی کرمانی

 

چشمی دارم همه پر از صورت دوست

بادیده مرا خوش است چون دوست دروست

از دیده و دوست فرق کردن نه نکوست

یا اوست درون دیده یا دیده خود اوست

رضاقلی خان هدایت
 

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۴۵ - جلال الدین بلخی معروف به مولوی معنوی

 

عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست

تا کرد مرا خالی و پر کرد ز دوست

اجزای وجودم همگی دوست گرفت

نامی است ز من برمن و باقی همه اوست

رضاقلی خان هدایت
 

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۷۲ - سعد الدّین حموی جوینی قُدِّسَ سِرُّه

 

می‌دان به یقین که هم بد و خیر از اوست

در کوی قدر شر هم ازو خیر از اوست

شور و شغب مسجد و میخانه ازو

و آشوب و فغان و فتنهٔ دیر ازوست

رضاقلی خان هدایت
 

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۷۵ - سحابی استرابادی قُدِّسَ سِرُّه

 

زین سو همه طعنهٔ رقیب بدگوست

زان سو همه تیغ ناز و بی مهری اوست

حاصل به جهان عشق کان عرصهٔ ماست

گه کشتهٔ دشمنیم و گه کشتهٔ دوست

رضاقلی خان هدایت
 

رضاقلی خان هدایت » تذکرهٔ ریاض العارفین » روضهٔ اول در نگارش احوال مشایخ و عارفین » بخش ۷۵ - سحابی استرابادی قُدِّسَ سِرُّه

 

عالم به خروش لااله الا هوست

غافل به گمان که دشمن است این یا دوست

دریا به وجود خویش موجی دارد

خس پندارد که این کشاکش با اوست

رضاقلی خان هدایت
 
 
۱
۸۳
۸۴
۸۵
۸۶
۸۷
۱۰۱