گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

محکی در میان دشمن و دوست

نیست جز دل ازو بجو که نکوست

دل چو آئینه کن ززنگ بری

تا ببینی خلاف دشمن و دوست

عیب خود را زدشمنان بشنو

که خطای تو دوست دارد دوست

دل احباب بسته بر موئی است

نگسلی رشته را که آن یکموست

غنچه از یک تبسم اندر باغ

فاش کرد آنچه را زتو بر توست

مهر اگر سر بمهر داری به

تا ندانند یار این یا اوست

عاشقان برد بار و نرم و سلیم

نازنین تند و سرکش و بدخوست

روی این طایفه زآینه است

دل ایشان زسنگ و آهن روست

لیک گر تو چو نافه پوشی عشق

مشک سازد عیان که در او بوست

هر که آهو گرفته بر عشاق

بیخبر زان دو آهوی جادوست

هر که آشفته چشم بر سوئی

دل ما زین و آن همه یکسوست

دل و جان را مجوی جز به نجف

که مقیم و مجاور آن کوست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مسعود سعد سلمان

عمر کاک را که خواهد گفت

کای عزیز و گزین برادر دوست

در هوای من اردل تو دوتاست

دل من در هوای تو یک توست

مهر هر کس کهن کهن گشته

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
انوری

صاحبا ماجرای دشمن تو

که کسش در جهان ندارد دوست

گفته‌ام در سه بیت چار لطیف

زان چنانها که خاطرم را خوست

طنز می‌کرد با جهان کهن

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

ای کریمی که در جهان کرم

بخشش بی ریات عادت و خوست

میزبانی است تازه روی گفت

که همه پشت گرمی من ازوست

پشتم از خدمتت دوتاست چرا

[...]

حمیدالدین بلخی

بالله ار بر تنم بدرّی پوست

هیچ دشمنت را ندارم دوست

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه