گنجور

 
رضاقلی خان هدایت

وهُوَ شیخ محمد بن المؤید بن ابی بکر بن حسن بن محمد بن حموه. از اکابر مشایخ و از اصحاب شیخ نجم الدین کبری است. صاحب کرامات و مقامات و به فارسی و تازی او را خیالات و رسالات است. گویند وقتی مدت سیزده روز روح از بدن وی منسلخ شده بود و وی به مانند قالبی بی جان افتاده بود. پس از مدت مذکور به خویش باز آمده. سوگند خورد که از این کیفیت خبری ندارم. غرض، فرید زمان و وحید دوران بوده. کتاب سجنجل الارواح و محبوب الاولیا از تصانیف آن جناب است. وفاتش در روز عید اضحی در سنهٔ ۶۰۵ و این رباعیات از افکار ابکار اوست:

رباعیات

می‌دان به یقین که هم بد و خیر از اوست

در کوی قدر شر هم ازو خیر از اوست

شور و شغب مسجد و میخانه ازو

و آشوب و فغان و فتنهٔ دیر ازوست

٭٭٭

آنم که جهان چو حقه در مشت من است

وین قوّت حق ز قوّت پشت من است

کونین و مکان و هرچه در عالم هست

در قبضهٔ قدرت دو انگشت من است

٭٭٭

دل وقت سماع ره به دیدار برد

جان ره به سراپردهٔ اسرار برد

این نغمه چو مرکبی است مر روح ترا

بردارد و خوش به عالم یار برد

٭٭٭

یک نقطه الف گشت و الف جمله حروف

در هر حرفی الف به اسمی موصوف

چون نقطه تمام گشت و آمد به سخن

ظرفیست الف، نقطه در او چون مظروف

٭٭٭

هفتاد و دو ملتند بر یک سر حرف

فی الجمله کسی نه که گشاید در حرف

من نقطهٔ حرف بر سر حرف زدم

بگشاد در حرف و شدم بر سر حرف

٭٭٭

گر با غم عشق سازگار آید دل

بر مرکب آرزو سوار آید دل

گر دل نبود کجا وطن سازد عشق

ور عشق نباشد به چه کار آید دل

٭٭٭

در دل ز فراق خستگی‌ها دارم

در کار ز چرخ بستگی‌ها دارم

با این همه غم تو نیز پیمان وفا

مشکن که جز این شکستگی‌ها دارم

٭٭٭

حق جان جهان است و جهان جمله بدن

افلاک و لطایف و حواس آمد تن

افلاک و عناصر و موالید اعضا

توحید همین است و دگرها همه فن

٭٭٭

خورشید حق است و هر دو عالم سایه

آن سایه که نور باشد آن را مایه

افتاده ز پای ما و او بر سر ما

ما غایب ازو و او به ما همسایه

٭٭٭

گر عین خدا به خویش مقرون بینی

در کل جهان خدای بی چون بینی

چون کل جهان آینهٔ کل خداست

در کل جهان غیر خدا چون بینی

٭٭٭

یا رَاحةَ بَهْجَتی وَنورَ بَصَری

اِستَیْقَظَ قَلْبی بِکَ وَقْتَ سَحَری

ناجَیْتُ ضَمیرَ خاطِری یا قَمَرِی

إِنِّی َأَنافِیْکَ وَأَنْتَ لی فی نَظَری