گنجور

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲۱

 

ای که خواهی دل ما را به جفاها شکنی

نکنی هی نکنی هی نکنی هی نکنی

طاقت سنگ جفا، شیشه دل کی آرد

نزنی هی نزنی هی نزنی هی نزنی

نخل امّید تو کز وی چمن دل تازه است

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲۲

 

گه به ایمای تغافل دل ما می‌شکنی

گه به مژگان سیه رخنه درو می‌فکنی

جای هر ذره دلی در بن موئی داری

دل ز مردم چه ربائیّ و به صد پاره کنی

می‌‌نگویم که دل از من مبر ای مایهٔ ناز

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲۳

 

ای که حیران سراپای بت سیمینی

مرد اسلام نه‌ای برهمنی برهمنی

در تماشای بتان روی دلت گر به خداست

مؤمنی همچو منی همچو منی همچو منی

ای که از گلشن رو نیست تو را برگ و نوا

[...]

فیض کاشانی
 

فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » مثنویات » معراجیه

 

دید آنجا نشسته پیرزنی

جسته از دست صد خزان چمنی

فیاض لاهیجی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۴

 

پیری رسید و نور نظر گشت رفتنی

از عینک است چشم ترا خانه روشنی

از بس گزیده است مرا نیش هر زبان

لرزم بخویش پوشم اگر جامه سوسنی

نتوان شدن بر اوج شرف، جز بپشت پا

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۵

 

نتواندم بعشوه جهان کرد رهزنی

از مال کرده لذت درویشیم غنی

با قامت خمیده پیران اشارتی است

یعنی بود کمال بزرگی فروتنی

جز خوی خوش که مانع آسیب دشمن است

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۶

 

زینت اهل صفا، آمده عریان بدنی

زده فانوس دم از نور، ز یک پیرهنی

بعد مردن، به تن مرد خدا بر در دوست

جامه‌ای نیست برازنده‌تر، از بی‌کفنی

تار و پود تن زارت چو ز هم خواهد ریخت

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۳۱

 

خوش آنکه ندارد غم فرزند و زنی

از خار تعلق بجگر نیش زنی

غم نیست کسی را که تعلق نبود

غربت نکشد آنکه ندارد وطنی

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۲۶۵

 

در دیده غبارم ز چه ره یافته، دانی؟

نور نگاه میکندت خانه روشنی

واعظ قزوینی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۸

 

غنچه گردید گل قسمتم از کم سخنی

چون نفس تنگ شده روزیم از بی دهنی

ندهد هیچ کسی آب سخن های مرا

شد دلم خون به تمنای عقیق یمنی

نام صاحب هنران تا به قیامت باقیست

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۱

 

تا لبت نام برآورده به شیرین سخنی

طوطیان را به سر افتاده غم کوهکنی

گردبادم به بیابان شده ام سرگردان

دامن دشت جنون است به دوشم کفنی

بسمل فتنه چشمان تو آهوی خطا

[...]

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۹۰ - سوزنگر

 

گفت با من ماه سوزنگر بگو ار گفتنی

گفتم امشب شاد کن ارواح شیخ سوزنی

سیدای نسفی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷۲

 

در تعب باشد روانت تا گرفتار تنی

آمد و رفت نفس تا هست در جان کندنی

رفته ام از بس فرو در قلزم اندیشه ات

می کند مانند گردابم گریبان دامنی

می شود نخل برومندی که غم بار آورد

[...]

جویای تبریزی
 

جویای تبریزی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۵ - حکایت حاتم و سخاوت او

 

طبع تو با خست نفست دنی

جود ز مال چو منی می کنی

جویای تبریزی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۵۹

 

ز غرور شمع و رعونتش همه‌جاست آفت روشنی

که چو مو نشسته هزار سر،‌ ته تیغ‌، از رگ گردنی

تب و تاب طاقت فتنه‌گر، همه را دوانده به دشت و در

تو به عجز اگر شکنی قدم‌، نه رهی است‌ پیش و نه رهزنی

دو سه روز گو تپش نفس به هوا زند علم هوس

[...]

بیدل دهلوی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۳

 

این ریخته خون من و صد همچو منی

هر لحظه جدا ساختی جانی ز تنی

عذرت چه بود چو روز محشر بینی

بر دامن خویش دست خونین کفنی

هاتف اصفهانی
 

هاتف اصفهانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۶

 

هرچند که گلچهره و سیمین بدنی

حیف از تو ولی که شمع هر انجمنی

ای یار وفادار اگر یار منی

با غیر مگو حرفی و مشنو سخنی

هاتف اصفهانی
 

حزین لاهیجی » رباعیات » شمارهٔ ۲۶۲

 

هر دم ز تو عمر می کَنَد بیخ و بنی

جز وعده به فردا نشناسی سخنی

دیروز تو را که هست فردا، امروز

بنگر که چه کرده ای که فردا نکنی

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » مثنویات » فرهنگ نامه » بخش ۱۵ - حکایت

 

تو خوش زی، که آسودهتر از منی

به آزادگی سرو این گلشنی

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » مثنویات » صفیر دل » بخش ۱ - مثنوی صفیر دل

 

زبانم به آتش زند دامنی

ز تفسیده گلخن دمد گلشنی

حزین لاهیجی
 
 
۱
۲۶
۲۷
۲۸
۲۹
۳۰
۳۷
sunny dark_mode