گنجور

 
واعظ قزوینی

نتواندم بعشوه جهان کرد رهزنی

از مال کرده لذت درویشیم غنی

با قامت خمیده پیران اشارتی است

یعنی بود کمال بزرگی فروتنی

جز خوی خوش که مانع آسیب دشمن است

از جامه حریر که دیده است جوشنی؟!

در بزم یار دود، دلم ز آن بلند شد

تا مهر و ماه را نگذارد بروزنی

هستند عالمی چو گرفتار درد من

راز دلم ز کیست ندانم نهفتنی؟!

لذات نفس را همه دیدیم پشت و رو

واعظ کناره بود از آنها گزیدنی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode