گنجور

سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۲۶ - گوی باختن خسرو و شیرین با یکدیگر

 

ز رویش آب، دست از خویش شسته

هنوزش گرد گل عنبر نرسته

سلیمی جرونی
 

سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۴۲ - آگاه شدن خسرو از احوال فرهاد

 

به دندان پشتهای دست خسته

به دل هر دم هزاران نقش بسته

سلیمی جرونی
 

سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۵۲ - رفتن خسرو به پای قصر شیرین

 

به در زد دست، در را دید بسته

و زان در بستگی، شد دل شکسته

سلیمی جرونی
 

سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۵۶ - پاسخ دادن خسرو، شیرین را

 

دری بر روی خویش از غیر بسته

چو مرغی بر سر سنگی نشسته

سلیمی جرونی
 

سلیمی جرونی » شیرین و فرهاد » بخش ۶۷ - غزل گفتن باربد از زبان خسرو

 

درون خرگه ست آن مه نشسته

ولی با خویشتن این عهد بسته

سلیمی جرونی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید مصنوع » قصیدهٔ اول بنام امیر علیشیر » بخش ۳

 

کریما دل کند این ظن مرا هم دل درین بسته

که زر بر سر مرا پاشی که باری هست شایسته

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید مصنوع » قصیدهٔ اول بنام امیر علیشیر » بخش ۳

 

کریما دل کند این ظن مرا هم دل درین بسته

که زر بر سر مرا پاشی که باری هست شایسته

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید مصنوع » قصیدهٔ اول بنام امیر علیشیر » بخش ۶ - دایره مرکب مدور

 

لاله ساغر زده بر سنگ و لب از می شسته

شاه عادل مگر این سد شریعت بسته

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » مثنویات متفرقه » ایضا در ستون خیمه

 

پای تا سر بشکل گلدسته

رنگ رنگ است گل بر او بسته

اهلی شیرازی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶

 

اگر از دهان تو زد لاف پسته

نرنجی که آید به خدمت شکسته

و گر دم زد از جعد زلفت بنفشه

بیارند پیش تواش دست بسته

به رقص ایم از شادمانی در آن دم

[...]

شاهدی
 

هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۱۹ - رفتن گدا به شب بر در شاه‌زاده

 

دست تو در حناست گل دسته

گل سرخ آن کف حتا بسته

هلالی جغتایی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳۷

 

تا دست را حنا بست دل برد ازین شکسته

دل بردنی به این رنگ کاریست دست بسته

چون دست آن گلندام صورت چگونه بندد

گر باغبان ببندد از گل هزار دسته

تا پیش هر خس آن گل افکنده پرده از رخ

[...]

محتشم کاشانی
 

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۱

 

قلب سپه ماست به یک حمله شکسته

با غمزه بگو تا نزند تیغ دو دسته

پیکان ز جگر جسته و زخمی شده جان هم

وین طرفه که تیرت ز کمانخانه نجسته

امید من از طایر وصل تو بریده‌ست

[...]

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » مثنویات » در گله گزاری و ستایش

 

بوریا با حریر پیوسته

بر هم از لیف پاره‌ای بسته

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » مثنویات » در گله گزاری و ستایش

 

بسکه احسان اوست پیوسته

راه اغراق بر سخن بسته

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » مثنویات » در گله گزاری و ستایش

 

گرد این غم ز روی خون بسته

دیده دریا شد و نشد شسته

وحشی بافقی
 

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » مثنویات » در تاریخ بنای گرمابه

 

در فیضش به روی کس نبسته

در او وارستگان صف صف نشسته

وحشی بافقی
 
 
۱
۱۷
۱۸
۱۹
۲۰
۲۱
۲۷
sunny dark_mode