قلب سپه ماست به یک حمله شکسته
با غمزه بگو تا نزند تیغ دو دسته
پیکان ز جگر جسته و زخمی شده جان هم
وین طرفه که تیرت ز کمانخانه نجسته
امید من از طایر وصل تو بریدهست
نتوان پر او بست به این تار گسسته
از دور من و دست و دعایی اگرم تو
بر خوان ثنائی در دریوزه نبسته
نگذاشت کسادی که غباری بنشانیم
زین جنس محبت که بر او گرد نشسته
هرگز نرهد آنکه تواش بند نهادی
میرد به قفس مرغ پر و بال شکسته
وحشی نتوان خرمن امید نهادن
زین تخم تمنا که تو کشتی و نرسته
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از درد و شکست قلب خود سخن میگوید که به خاطر عشق بیثمرش آسیب دیده است. او از تیر و کمان عشق یاد میکند و احساس میکند که امیدش از پیوند با معشوق قطع شده و پرندهای که نتوانسته به او بپیوندد، نماد آرزوهای از دست رفتهاش است. شاعر اشاره میکند که هیچ کس نمیتواند غبار عشق را از دلش پاک کند و با اشاره به اینکه محبت او به معشوق بیجایگاه مانده، بیان میکند که امیدش خراب شده است. در نهایت، شعر به ناامیدی از تغییر وضعیت و غم دوری از محبوب میرسد.
هوش مصنوعی: قلب ما به یک نگاه محبتآمیز شکسته شده است، بگو تا کسی با دو تیغ به ما حمله نکند.
هوش مصنوعی: پیکانی که از جگر رنجیده و زخمی شده، نشاندهندهی حالتی است که جان را میگرفتی؛ جالب اینکه تیر تو هنوز از کمان رها نشده است.
هوش مصنوعی: امید من از پرندهای که به وصال تو برسد، برید است و نمیتوانم به این رشتههای قطع شده، پرش را دوباره وصل کنم.
هوش مصنوعی: اگرچه من دور هستم و تنها به دعا و درخواست میپردازم، اما اگر تو بر خوان عظمت خود مرا قبول کنی، هیچ درخواستی برای من بیفایده نخواهد بود.
هوش مصنوعی: هیچکس به ما اجازه نداد که غباری از روی این عشق پاک بزنیم، زیرا بر روی آن گرد و غبار نشسته است.
هوش مصنوعی: کسی که در قفس قرار میگیرد و از پر و بال شکستهاش رنج میبرد، هرگز آرام نمیشود.
هوش مصنوعی: امیدها و آرزوها را نمیتوان از این دانهی تمنا به دست آورد که تو کاشتی و هنوز به ثمر نرسیده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
ای آنکه تو را پیشه پرستیدن مخلوق
چون خویشتنی را چه بری پیش پرسته ؟
گویی که به پیرانه سر از می بکشم دست
آن باید کز مرگ نشان یابی و دسته
آبی چو یکی جوژک از خایه بجسته
چون جوژگکان از تن او موی برسته
مادرش بجسته سرش از تن بگسسته
نیکو و باندام جراحتش ببسته
ای بند بلا دیده و از بند بجسته
مردانه شده آمده بر شهر خجسته
بنشین و طرب کن بمین و مطرب و معشوق
کز جستن تو هست عدو زار نشسته
از دست عدو راست چنان آمده اینجا
[...]
بس مرکب صحرائی بیصاحب خسته
بودند دوان هر طرف افسار گسسته
وان قوم بماننده افواج شکسته
هر سوی روان سوی عدم دست به دسته
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.