گنجور

 
وحشی بافقی

قلب سپه ماست به یک حمله شکسته

با غمزه بگو تا نزند تیغ دو دسته

پیکان ز جگر جسته و زخمی شده جان هم

وین طرفه که تیرت ز کمانخانه نجسته

امید من از طایر وصل تو بریده‌ست

نتوان پر او بست به این تار گسسته

از دور من و دست و دعایی اگرم تو

بر خوان ثنائی در دریوزه نبسته

نگذاشت کسادی که غباری بنشانیم

زین جنس محبت که بر او گرد نشسته

هرگز نرهد آنکه تواش بند نهادی

میرد به قفس مرغ پر و بال شکسته

وحشی نتوان خرمن امید نهادن

زین تخم تمنا که تو کشتی و نرسته

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
شمارهٔ ۳۷۱ به خوانش محمدرضا خوشدل
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
کسایی

ای آنکه تو را پیشه پرستیدن مخلوق

چون خویشتنی را چه بری پیش پرسته ؟

گویی که به پیرانه سر از می بکشم دست

آن باید کز مرگ نشان یابی و دسته

منوچهری

آبی چو یکی جوژک از خایه بجسته

چون جوژگکان از تن او موی برسته

مادرش بجسته سرش از تن بگسسته

نیکو و باندام جراحتش ببسته

قطران تبریزی

ای بند بلا دیده و از بند بجسته

مردانه شده آمده بر شهر خجسته

بنشین و طرب کن بمین و مطرب و معشوق

کز جستن تو هست عدو زار نشسته

از دست عدو راست چنان آمده اینجا

[...]

صفی علیشاه

بس مرکب صحرائی بی‌صاحب خسته

بودند دوان هر طرف افسار گسسته

وان قوم بماننده افواج شکسته

هر سوی روان سوی عدم دست به دسته

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه