گنجور

حکیم نزاری » مثنوی روز و شب » بخش ۲۲ - داستان میراث قطب الدین حیدر

 

راستی هرکه زاد مهتر شد

توبه کن گو گرش میسّر شد

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » مثنوی روز و شب » بخش ۲۲ - داستان میراث قطب الدین حیدر

 

نظر راستی مؤثر شد

ور نه شیخ از چه واقف سرّ شد

حکیم نزاری
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۵

 

تا جان مرا از لب لعل تو خبر شد

قوت دل ریشم همگی خون جگر شد

گلگون شده بد روی من از اشک عقیقی

از خاک درت کاه رخم باز چو زر شد

صاحب نظری هست مسلم به من، ای جان

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

اوحدی » جام جم » بخش ۷۴ - در سفر و فواید آن

 

رنگ پوش دروغ چون پر شد

عقد خرمهره رشتهٔ در شد

اوحدی
 

ابن یمین » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ٣٠۴

 

شبی بلطف ز پیر خرد بپرسیدم

بدانخیال که در خاطرم مصور شد

که رنج محنت ایام و حادثات زمان

همه برای من اندر جهان مقرر شد

بعمر خویش ندیدم که یک مراد مرا

[...]

ابن یمین
 

شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۲۱ - تمثیل در بیان رابطهٔ شریعت و طریقت و حقیقت

 

چو سِیرِ حبّه بر خطِّ شجر شد

ز نقطه خطّ، ز خطّ دَوْری دگر شد

شیخ محمود شبستری
 

شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۵۶ - جواب

 

ز شاهد بر دل موسی شرر شد

شرابش آتش و شمعش شجر شد

شیخ محمود شبستری
 

شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۶۲ - تمثیل در اطوار سیر و سلوک

 

چو گشت او بالغ و مرد سفر شد

اگر مرد است همراه پدر شد

شیخ محمود شبستری
 

شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۶۲ - تمثیل در اطوار سیر و سلوک

 

چو شهوت در میانه کارگر شد

یکی مادر شد آن دیگر پدر شد

شیخ محمود شبستری
 

شیخ محمود شبستری » سعادت نامه » باب اول » فصل سوم » بخش ۱۲ - حکایت

 

چونکه با روزن او برابر شد

مدرک قرص چشمۀ خور شد

شیخ محمود شبستری
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۴

 

زخاک کوی توبوی هوا معطر شد

ز نور روی تو شب همچو مه منور شد

چو عشق تو بزمین زآسمان فرود آمد

زمین زشادی آن تا بآسمان برشد

بیمن عشق تو دیدم که روح پاک چوطفل

[...]

سیف فرغانی
 

عبید زاکانی » عشاق‌نامه » بخش ۲۶ - در زوال وصال و شب فراق

 

ز هر سو دشمنانم را خبر شد

حدیث ما به هر جائی سمر شد

عبید زاکانی
 

عبید زاکانی » عشاق‌نامه » بخش ۲۶ - در زوال وصال و شب فراق

 

چو خصمان را از این معنی خبر شد

حکایت بعد از این نوع دگر شد

عبید زاکانی
 

کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۴۸

 

طبع تو کمال کیمیایی است

کز وی سخن تو همچو زر شد

دیوان تو دی یکی همی خواند

دیدم که دهانش پر شکر شد

کمال خجندی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۲

 

رمید دل ز من خسته پیش دلبر شد

دماغ جان ز سر زلف او معطّر شد

چو روی آن بت رعنا بدید از سر شوق

ز جان غلام رخ یار ماه پیکر شد

اگرچه زلف سیاهت به شب رهش گم کرد

[...]

جهان ملک خاتون
 
 
۱
۴
۵
۶
۷
۸
۱۲
sunny dark_mode