تا جان مرا از لب لعل تو خبر شد
قوت دل ریشم همگی خون جگر شد
گلگون شده بد روی من از اشک عقیقی
از خاک درت کاه رخم باز چو زر شد
صاحب نظری هست مسلم به من، ای جان
کز خاک کف پای توام کحل بصر شد
هر سر که نشد خاک در دوست، به معنی
در راه یقین سرمه ارباب نظر شد
تا گشت پریشان سر زلفت چو دل من
دیوانگیم در همه شهر سمر شد
خسرو، اگر آن لعل تو خواهد، مکنش عیب
چون قسمت طوطی سخنم گوی شکر شد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره عشق و احساسات عمیق یک فرد نسبت به محبوبش است. شاعر از زیبایی و تاثیر لعل (لب) محبوبش بر زندگیاش صحبت میکند و میگوید که دلش از این عشق رنج میکشد و اشکهایش رنگین و قیمتی شدهاند. او احساس میکند که از خاک پای محبوبش به مقام بالایی رسیده و هر کسی که به دوستش نمیرسد از ارزش کمی برخوردار است. در نهایت، شاعر به زیبایی و خاص بودن محبوبش اشاره میکند و میگوید که حتی اگر دیگران او را عیبدار بدانند، برای او همانند طوطی در قفس ارزشمند و شیرین است.
هوش مصنوعی: وقتی زبانم از لبهای شیرین تو خبر پیدا کرد، تمامی قوت دلم به خاطر غم و درد از دست رفت و دلتنگیام به خون جگر تبدیل شد.
هوش مصنوعی: بر چهرهی زشت من رنگی سرخ شده است به خاطر اشکهای عقیق که از خاک درگاه تو ریزش کرده است، و اکنون چهرهام همچون طلا درخشیده است.
هوش مصنوعی: یک عالم و دانشمند مسلم وجود دارد که به من توجه دارد، ای جان، من از خاک پای تو به وجود آمدهام و به خاطر تو روشنایی چشمم را یافتهام.
هوش مصنوعی: هر انسانی که برای محبتی واقعی و راستین به دوستش فدا نشود، در واقع خود را در راه نادانی و دوری از حقیقت قرار داده است و به کارهایی میپردازد که فقط جنبه ظاهری و بیمعنا دارد.
هوش مصنوعی: زمانی که سر زلف تو مانند دل عاشق من آشفته و بیقرار شد، در تمام شهر خبر دیوانگی من پیچید.
هوش مصنوعی: اگر کسی بخواهد زیبایی تو را ببیند، نباید عیبهایش را بگوید، چون همانطور که میدانیم لبهای سخنچین شیرینگفتار از شیرینی صحبتهایش خوشبو میشود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
عشقت چو درآمد ز دلم صبر بدر شد
احوال دلم باز دگر باره دگر شد
عهدی بد و دوری که مرا صبر و دلی بود
آن عهد به پای آمد و آن دور به سر شد
تا صاعقهٔ عشق تو در جان من افتاد
[...]
ای شمع تک وتاز نفس گرد سفر شد
اکنون به چه امید توان سوخت سحر شد
در نسخهٔ بیحاصل هستی چه توان خواند
زان خطکه غبار نفسش زبر و زبر شد
مردم همه در شکوهء بیکاری خویشند
[...]
شوال رسید و مه روزه بسفر شد
جای من ازو تا بسفر شد به سقر شد
در یزد ز بی بادگیم عمر هدر شد
زین موطنم اوقات بنفرین پدر شد
افسانه بد مستی ما دوش سمر شد
هم شحنه و هم شیخ از این قصه خبر شد
از حالت پیری و جوانی سخنی نغز
سر بسته بگویم که شبی بود و سحر شد
یکدانه از این خرمن مائی و توئی بود
[...]
وامانده شعاعی که گره خورد و شرر شد
از سوز حیاتست که کارش همه زر شد
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.