گنجور

همام تبریزی » رباعیات » شمارهٔ ۷۱ - مولانا قطب‌الدین عتیقی راست

 

تا چند بود دل به ریا پروردن

در باده نهم سر پس از این تا گردن

تا تو برهی ز غیبت من کردن

من باز رهم ز باده پنهان خوردن

همام تبریزی
 

همام تبریزی » رباعیات » شمارهٔ ۷۲ - در جواب مولانا قطب‌الدین عتیقی

 

ای عادت تو به باده جان پروردن

می خور که ملامتت نخواهم کردن

می چون به لبت رسد ز شرم آب شود

پس باده تو را حلال باشد خوردن

همام تبریزی
 

همام تبریزی » مثنویات » شمارهٔ ۸ - در ستایش علمی که بدان مستفیذ می توان شد

 

حیف باشد زمان تلف کردن

چون بهایم به خفتن و خوردن

همام تبریزی
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۹۶۵

 

نمیتوان دل یاری زخود بیازردن

نه نیز هم دل خود را ز غیر آزردن

میان این دو دلم نیست حاصلی دیگر

مگر مناظره ای کردن و غمی خوردن

مگر به چاره بر لب کشند جان مرا

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۹۶۶

 

تا نگویی تو ندانم که چه باید کردن

هر چه گویی بنهم حکم قضا را گردن

به تو دادیم همه جان و جهان و دل و دین

جان به نوباوه نشاید سوی جانان بردن

ای همه شادی جان ها به جمال رخ تو

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۹۶۷

 

توبه کردم که دگر توبه نخواهم کردن

باش گو چون رگ جان خون رزم در گردن

باده گر رنگ جگر دارد جان پرورم است

کار من چیست جگر خوردن جان پروردن

من اگر خون نخورم از رگ جان و دهنش

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۹۷۰

 

نخواهم هرگز از می توبه کردن

نمی ترسم ز خون رز به گردن

به روی دوستان تا می توان خورد

نخواهم اندُهِ بی هوده خوردن

اگر صد سال خواهم در جهان بود

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۹۷۳

 

مرا به فخر بود طوق فقر در گردن

خطا بود به نعیم خسان طمع کردن

ز لحم خوک غذا ساختن بسی بهتر

که جان و تن به طعام یتیم پروردن

به گلخن از پی نان ریزه راستی به از آن

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » مثنوی روز و شب » بخش ۱۹ - تسلیم شدن شب به آفتاب و مدح شاه

 

عاجز آمد ز حجّت آوردن

تاب بسیار داد بر گردن

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » مثنوی روز و شب » بخش ۲۲ - داستان میراث قطب الدین حیدر

 

ماجرایی به مجلس آوردن

با جوانان مخالطت کردن

حکیم نزاری
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۱۰

 

زهی رسم بناگوشت گل اندر سبزه پروردن

حرامت باد بی یاران می اندر ساغر آوردن

لطافت گویم آن یا حسن یا خود آدمی کشتن

شمایل خوانم آن یا شکل یا خود مردم آزردن

چه رویست آن، تعالی الله که نتوان زیستن بی او؟

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

اوحدی » جام جم » بخش ۴۴ - در تناکح و توالد

 

چار در شهر روز می خوردن

شب خرابی و جنگ و قی کردن

اوحدی
 
 
۱
۶
۷
۸
۹
۱۰
۱۴
sunny dark_mode