گنجور

 
حکیم نزاری

توبه کردم که دگر توبه نخواهم کردن

باش گو چون رگ جان خون رزم در گردن

باده گر رنگ جگر دارد جان پرورم است

کار من چیست جگر خوردن جان پروردن

من اگر خون نخورم از رگ جان و دهنش

از لب جام به جز خون چه توانم خوردن

عاشقی پیشه ی من بود وگر تازه کنم

بدعتی نیست که خواهم به جهان آوردن

زخم عشق است کزو مرهم جان ساخته اند

پس از این زخم به صد جان نتوان آزردن

علم و فضل و خرد و عقل ندانم که به عشق

هیچ درمان دگر نیست به جز بسپردن

شاه فرمود در اثنای حدیثی که بگوی

توبه کردم که دگر توبه نخواهم کردن

بنده هم از ره الناسُ علی دین ملوک

بو که این توبه تواند به قیامت بردن

چند گویند نزاری دل و دین داد به درد

منم و دّردی درد ار نبود می دردَن

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سعدی

دست با سرو روان چون نرسد در گردن

چاره‌ای نیست به جز دیدن و حسرت خوردن

آدمی را که طلب هست و توانایی نیست

صبر اگر هست و گر نیست بباید کردن

بند بر پای توقف چه کند گر نکند

[...]

حکیم نزاری

تا نگویی تو ندانم که چه باید کردن

هر چه گویی بنهم حکم قضا را گردن

به تو دادیم همه جان و جهان و دل و دین

جان به نوباوه نشاید سوی جانان بردن

ای همه شادی جان ها به جمال رخ تو

[...]

صائب تبریزی

چند دندان تأمل به جگر افشردن؟

چون صدف اشک فرو خوردن و گوهر کردن

چون قلم تا سر خود را ننهی بر کف دست

نتوان وادی خونخوار سخن سر کردن

تا قدم دایره سان بر سر خود نگذاری

[...]

بیدل دهلوی

آه ناکام چه مقدار توان خون خوردن

زین دو دم زندگیی تا به قیامت مردن

داغ یأسم‌که به‌کیفیت شمع است اینجا

آگهی سوختن و بستن چشم افسردن

فرصت هستی از ایمای تعین خجل است

[...]

شهریار

در بهاران سری از خاک برون آوردن

خنده ای کردن و از باد خزان افسردن

همه این است نصیبی که حیاتش نامی

پس دریغ ای گل رعنا غم دنیا خوردن

مشو از باغ شبابت بشکفتن مغرور

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه