عطار » مختارنامه » باب نهم: در مقام حیرت و سرگشتگی » شمارهٔ ۳
چندان که نگاه میکنم حیرانی است
سرگشتگی و بی سر و بی سامانی است
در بادیهای که دانشش نادانی است
گردون را بین که جمله سرگردانی است
عطار » مختارنامه » باب چهل و یكم: در صفت بیچارگی عاشق » شمارهٔ ۱
عشقت که به صد هزار جان ارزانی است
بحری است که موج او همه حیرانی است
تا لاجرم از عشق تو همچون فلکی
سر تا سر کارم همه سرگردانی است
عطار » هیلاج نامه » بخش ۱۲ - در نموداری اعیان و خورشید جان فرماید
کمال سالک اینجا جان فشانی است
پس آنگه دیدن راز نهانی است
عطار » هیلاج نامه » بخش ۵۱ - در عین العیان توحید گوید
وصال عاشقان درجان فشانی است
که عاشق در ازل راز نهانی است
عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۸۸ - در جواب دادن اکّافی قدّس سره هاتف غیب و اسرارهای نهانی یافتن فرماید
نمود عشق و معنی بی نشانی است
بَرِ عشاق این راز نهانی است
عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۹۲ - در سؤال از پیر طریقت درسر نگاهداشتن از خلق و جواب دادن وی سائل را فرماید
مرا کشتن امید زندگانی است
که در کشتن حیات جاودانی است
عطار » جوهرالذات » دفتر اول » بخش ۱۰۱ - در صفت وصل و دریافتن راز کل بهر نوع فرماید
فنا عین بقای جاودانی است
فنا بنگر که آن راز نهانی است
عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۲ - تمامی اشیا از یک نور واحدند (ادامه)
مرا این کشتن تو زندگانی است
حقیقت مر حیات جاودانی است
عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۲ - تمامی اشیا از یک نور واحدند (ادامه)
در این کعبه جمال جاودانی است
درونش هم نشانِ بی نشانی است
عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۳ - تمامی اشیا از یک نور واحدند (ادامه)
حقیقت آب اینجا زندگانی است
در او بسیار اسرار معانی است
عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۲۶ - تمامی اشیا از یک نور واحدند (ادامه)
ز وصلش جان و دل در شادمانی است
وصال ما کنون در زندگانی است
عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۴۱ - سؤال کردن مرید از پیر در حقایق فرماید
در آخر در یکی این جمله فانی است
ترادیدن ز خود راز نهانی است
عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۴۲ - در صفات جام عشق فرماید
ابی تو هیچ دان کاین جمله فانی است
ترا گفتم من این راز نهانی است
عطار » جوهرالذات » دفتر دوم » بخش ۴۵ - در سؤال کردن در صفات مرگ و حیات یافتن آنجا فرماید
گمانم رفته است و بی گمانی است
نشانم این زمان در بی نشانی است
عطار » مصیبت نامه » بخش هفدهم » بخش ۷ - الحكایة و التمثیل
عین دانائی مرا نادانی است
کل نادانی من حیرانی است
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثانی: فی الشرعیّات و ما یتعلق بها » شمارهٔ ۴۱ - الطریقة
درمان غمت امید بی درمانی است
راه طلبت بی سر و بی سامانی است
سرمایهٔ جمله پای داران ارزد
آن سر که در او مایهٔ سرگردانی است
اوحدالدین کرمانی » دیوان رباعیات » الباب الثانی: فی الشرعیّات و ما یتعلق بها » شمارهٔ ۴۲ - الطریقة
ای آنک تو را امید آبادانی است
آباد شدن در ره او ویرانی است
تا کی گویی که سرّ عشق او چیست
سرمایهٔ این حدیث سرگردانی است
عراقی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸
باز مرا در غمت واقعه جانی است
در دل زارم نگر، تا به چه حیرانی است
دل که ز جان سیر گشت خون جگر میخورد
بر سر خوان غمت باز به مهمانی است
چون دل تنگم نشد شاد به تو یک زمان
[...]
عراقی » عشاقنامه » فصل سوم و چهارم » بخش ۸ - حکایت
عشق افزون ز جان و دل جانی است
بلکه در ملک روح سلطانی است