طغرای مشهدی » گزیدهٔ اشعار » ابیات برگزیده از غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹
ناید نمکچشی چو تنور از دهان ما
گردد نصیب غیر، چو شد پخته نان ما
مانند خاک شیشه ساعت، برون نرفت
یک دم غبار غم ز دل ناتوان ما
قدسی مشهدی » غزلیات » شمارهٔ ۵۲
شب شود روز از خیال عارض جانان ما
شمع گو منت منه بر کلبه احزان ما
بر لب استغفار و در دل نقش روی و زلف یار
بت درون پیرهن میپرورد ایمان ما
دست ما تا با گریبان پارهکردن کرده خو
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲
ای دوای درد بیدرمان ما
وی شفای علت نقصان ما
آتشی از عشق خود در ما زدی
تا بسوزی هم دل و هم جان ما
آتشی خوشتر زآب زندگی
[...]
فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳
ای فدای عشق تو ایمان ما
وی هلاک عفو تو عصیان ما
گر کنی ایمان ما را تربیت
عشق گردد عاقبت ایمان ما
زآتش خوف تو آب دیدها
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷
آتش چکد چو آب ز طرز بیان ما
گویی که شعلهایست زبان در دهان ما
از عکس چهره هر دو قدم در دیار عشق
طرح بهار ریخته رنگ خزان ما
امشب که داشتیم حدیث رخت نبود
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹
مشق شوخی میکند طفلی به قصد جان ما
بادهای در غوره دارد ساقی دوران ما
شوخی حسن ترا نازم که در هجران و وصل
جلوه از هم نگسلد در دیدة حیران ما
گرچه ما خون میخوریم اما ز گردون ایمنیم
[...]
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹
سامان حرف و صوت ندارد بیان ما
فردیست از کتاب خموشی زبان ما
مد نگاه عجز بود رمح جانستان!
کی میبرند صرفه ز ما دشمنان ما
از ما شکستگان به حذر باش، زانکه ما
[...]
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰
با عدو، بر خویش پیچیدن بود جولان ما
خصم، خوش باشد اگر داری سر میدان ما
با وجود تندی ما در مصاف خصم، نیست
بی نگاه عجز چشم جوهر پیکان ما
طایری وحشی بود هر لحظهای از زندگی
[...]
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱
سرکرد وصف خوبی رویت، زبان ما
بگرفت خوبی تو، سخن از دهان ما
گر پادشاهی همه عالم بما دهند
غیر از غم تو هیچ نباشد از آن ما
چون ایمن از حمایت گردون شود کسی؟
[...]
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۳۷
نیست کالایی کز آن خالی بود دامان ما
جز روایی، هر چه خواهی هست در دکان ما
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۳۸
کرده ما را ناتوان از بس غم جانان ما
با عصای نی مگر خیزد ز جا افغان ما
واعظ قزوینی » دیوان اشعار » ابیات پراکنده » شمارهٔ ۳۹
میگدازد ز آفتاب مرگ، برف زندگی
قطره ها باشد کز آن یک یک چکد دندان ما
اسیر شهرستانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۶
از بسکه خورد نیش خموشی بیان ما
خون شد به رنگ غنچه زبان در دهان ما
فیض هوای شوق جهانگرد بیشتر
پرواز می کند چو هما استخوان ما
جایی که خاک معرکه پرواز می کند
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱
می خورد خون جگر در بزم ما مهمان ما
شیشه و ساغر تهیدست است در دوران ما
از تردد پای خود بر یکدیگر پیچیده ایم
دست ما عمریست کوتاه است از دامان ما
گردبادیم از رفیقان لیک دورافتاده ایم
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴
از چشم کم مبین به تن ناتوان ما
سنگین بود بسان گهر استخوان ما
جز خویش با که شکوهٔ درد تو سر کنیم
پنهان چو غنچه در دل ما شد زبان ما
ای آسمان زقامت خم گشته ام بترس
[...]
جویای تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳
آب شد دریا ز شرم دیدهٔ گریان ما
کوه را چون ابر می پاشد زهم افغان ما
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۵
چون شمع زآتشیکه وفا زد به جان ما
بال هماست بر سر ما استخوان ما
عمریست هرزه تازی اشک روان ما
کوگرد حیرتیکه بگیرد عنان ما
شمشیر آب دادهٔ زنگ ملامتیم
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۶
از بسگرفته است تحیر عنان ما
دارد هجوم آینه اشک روان ما
گلها تمام پنبهٔ گوش تغافلند
بلبل! به هرز سر نکنی داستان ما
وضع خموش ما ز سخن دلنشینتر است
[...]
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۷
داغیم چون سپند مپرس از بیان ما
در سرمه بال میزند امشب فغان ما
عرضِ کمال ما عرقآلود خجلت است
ابر است اگر بلند شود آسمان ما
ما را چو شمع بابِ گداز آفریدهاند
[...]