وحشی بافقی » ناظر و منظور » در تعریف محیطی که موجش با قوس قزح برابری میکرد و کشتیش به زورق آفتاب سر در نمیآورد
زمام اختیار از کف نهاده
عنان خود به دست غیر داده
وحشی بافقی » ناظر و منظور » رسیدن رسولان قیصر به زمین بوس شاه مصر کشور و حرف ناامیدی شنیدن و پا از سر بزم خسروی کشیدن و مقدمهٔ جدال و آغاز قتال
که ای شاهان به راهت سر نهاده
رسول روم بر در ایستاده
وحشی بافقی » ناظر و منظور » رسیدن رسولان قیصر به زمین بوس شاه مصر کشور و حرف ناامیدی شنیدن و پا از سر بزم خسروی کشیدن و مقدمهٔ جدال و آغاز قتال
سپر را بخیهها از هم گشاده
گریبان وار بر گردون فتاده
وحشی بافقی » ناظر و منظور » رسیدن رسولان قیصر به زمین بوس شاه مصر کشور و حرف ناامیدی شنیدن و پا از سر بزم خسروی کشیدن و مقدمهٔ جدال و آغاز قتال
ز توسن گشت خسرو هم پیاده
چو او را دید رو بر ره نهاده
وحشی بافقی » ناظر و منظور » نامه جنون ناظر در کشتی و به طوق دیوانگی گردن نهادن
منم در راه تو از پا فتاده
به طوق خدمتت گردن نهاده
وحشی بافقی » ناظر و منظور » رفتن شاهزاده منظور به شکار و باز را بر کبک انداختن و شام فراق ناظر را به صبح وصال مبدل ساختن
به هوش خود چو آمد شاهزاده
بدید از دور ناظر اوفتاده
وحشی بافقی » ناظر و منظور » آمدن ناظر و منظور به لشگرگاه اقبال و آگاهی شاه جهانپناه از صورت احوال و استقبال ایشان کردن و شرایط اعزاز بجای آوردن
نظر کردند سوی شاهزاده
ز اسب خویش دیدندش پیاده
وحشی بافقی » ناظر و منظور » آمدن ناظر و منظور به لشگرگاه اقبال و آگاهی شاه جهانپناه از صورت احوال و استقبال ایشان کردن و شرایط اعزاز بجای آوردن
چو شد نزدیک ایشان شاهزاده
همه گشتند از توسن پیاده
وحشی بافقی » ناظر و منظور » آمدن ناظر و منظور به لشگرگاه اقبال و آگاهی شاه جهانپناه از صورت احوال و استقبال ایشان کردن و شرایط اعزاز بجای آوردن
رخ خود ماند بر در شاهزاده
کهای در عرصهات شاهان پیاده
وحشی بافقی » ناظر و منظور » عروس خیال از حجلهٔ اندیشه برون آوردن و او را در نظر ناظران جلوه دادن در تعریف بزمگاه سرور و صفت دامادی منظور
به سوسن از هوا شبنم فتاده
شده هر برگ تیغی آب داده
وحشی بافقی » ناظر و منظور » نشستن شاهزاده بر تخت شهریاری و بلند آوازه گشتن در خطبهٔ کامکاری و در اختصار قصه کوشیدن و لباس تمامی بر شاهد فسانه پوشیدن
به بالینش نشسته شاهزاده
ز غم سر بر سر زانو نهاده
وحشی بافقی » ناظر و منظور » دایرهٔ پرگار سخن را از پرگار خانهٔ دو زبان ساختن و در میدانگاه خاتمهٔ بیان علم فراغت افراختن و خاتمه سخن را به مناجات مثنی کردن و نامهٔ کن و خامهٔ قدرت تمام نمودن رسالهٔ رسالت به نعمت مهر محمدی ختم نمودن
در او ناسفته گوهرها نهاده
طلسمش تا به اکنون ناگشاده
وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۲ - در ستایش پروردگار
به آن خاری که در صحرا فتاده
دوای درد بیماری نهاده
وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۳ - در راز و نیاز با خداوند
از آن ده خادم ده جا ستاده
مهیا هر چه فرماید اراده
وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۳ - در راز و نیاز با خداوند
ز بیرون هر چه برقع برگشاده
در آن آیینه عکسش اوفتاده
وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۷ - گفتار در آرایش و نکویی سخن
دبستان ازل را در گشاده
قلم را لوح در دامن نهاده
وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۷ - گفتار در آرایش و نکویی سخن
بر این آفتابم ایستاده
قرار ذرگی با خویش داده
وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۱۷ - گفتار در رفتار خادمان شیرین به طلب نزهتگاه دلنشین و پیدا نمودن دشت بیستون و خبردادن شیرین را
یکی صحراست پیش او گشاده
فضای او سد اندر سد زیاده
وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۲۰ - گفتار اندر طلب نمودن شیرین استادان پرهنر را برای بنا نمودن قصر شیرین و یافتن خادمان فرهاد را
همه کار بزرگان ساز داده
به دولتخانهها در برگشاده
وحشی بافقی » فرهاد و شیرین » بخش ۳۷ - در نوشتن شیرین جواب خسرو را و عتاب کردن بدو در عشق و محبت با دیگران
نمود آن ناوک زهر آب داده
به دل از آنچه میجستی زیاده