گنجور

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۵۷ - ترجمهٔ اشعار شاعر انگلیسی

 

ز انفاس او آتشی بردمید

و زان‌ شعله شد چون تو نوری پدید

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۵۹ - جوانی‌، پیری‌، مرگ

 

دگر ره بپوشد رخ ازبیم‌، شید

شود چهرهٔ آسمان ناپدید

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۶۰ - آلفته

 

نگه کرد و آن تخم خربوزه دید

ز رنگ خوش آن دلش بردمید

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۶۳ - ترجمه یک قطعهٔ فرانسه

 

یکی کودک از لانه جغدی کشید

به صحن دبستانش می‌پرورید

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۶۳ - ترجمه یک قطعهٔ فرانسه

 

ز هریک به هریک نوایی رسید

که‌تان هریکی دل به جایی کشید

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۶۶ - نقش فردوسی

 

هرآن دل که دیوان در آن خفته دید

فرشته از آنجای دم درکشید

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۷۰ - شاه حریص ترجمهٔ یکی از قطعات فرانسه

 

بهار از حقیقت یکی ذرّه دید

بدو باز پیوست و از خود برید

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۷۵ - مرع دستانسرای

 

نه نای و نه انگشت نایی پدید

نه‌ لب کاندر آن نای دم دردمید

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۸۱ - تود و بید

 

چو تابید از برج خرچنگ شید

بخندید بر بارور تود، بید

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » ترکیبات » خویش را احیا کنید

 

پس همان بهتر که لب بربندم از گفت و شنید

مُستَمِع چون نیست باری‌، خامُشی باید گُزید

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » آیینۀ عبرت » بخش دوم - از اتابکان فارس تا نادرشاه افشار

 

کز سپاه رومیان نادر شکستی سخت دید

هان‌، وفا و یاری از ایرانیان دارد امید

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » آیینۀ عبرت » بخش سوم - از کریم خان زند تا مشروطه

 

فقه را بس شافعی و بوحنیفه شد پدید

وز ادب بس جاحظ و بس انوری گردن کشید

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » آیینۀ عبرت » بخش سوم - از کریم خان زند تا مشروطه

 

اختر سعد دموکراسی ز مغرب بردمید

پرتو آن اختر از مغرب سوی مشرق رسید

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۲۱ - در فضیلت شاگردی کردن

 

قرن‌ها باز خلق رنج کشید

تا که آن قطره‌ها به جرعه رسید

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۲۸ - داستان رفیق بی‌وجدان

 

کار این مردم از سیاه و سفید

نرود پیش جز به بیم و امید

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۲۸ - داستان رفیق بی‌وجدان

 

صاد صلواهٔ را بلند کشید

با سلامی به ریششان خندید

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » منظومه‌ها » کارنامهٔ زندان » بخش ۳۵ - حکمت

 

چون زن آمد به‌ هوش و آه کشید

خویش را در کنار فاسق دید

ملک‌الشعرا بهار
 
 
۱
۳۳۷
۳۳۸
۳۳۹
۳۴۰
۳۴۱
۳۴۶
sunny dark_mode