گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

توگویی مگر مرغ دستانسرای

به ژاغر نهان کرده باریک نای

نه نای و نه انگشت نایی پدید

نه‌ لب کاندر آن نای دم دردمید

نوازد به جادوگری نای خویش

فزاید بهر نغمه آوای خویش

تو گویی‌بر آن تنگ و باریک شاخ

گشاده یکی بزمگاهی فراخ

نوازندگانی سر از باده مست

به‌ خنیاگری برده یکباره دست

هم‌آهنگ‌، با نای‌ها، چنگ ها

درآمیخته جمله آهنگ‌ها

همه سازها بر اغانی زنند

اوانی همی بر اوانی زنند