گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

یکی کودک از لانه جغدی کشید

به صحن دبستانش می‌پرورید

هم او را یکی بچهٔ غاز بود

که باگربهٔ پیر همراز بود

به‌ مدرس درون هر سه ره داشتند

بر کودکان دستگه داشتند

ز بس کاندر آنجای بشتافتند

ز علم و خرد بهره‌ها یافتند

ز «‌هرودت‌» سخن کرده‌ از بر بسی

ز «‌تیتلیو» هم خوانده دفتر بسی

شبی را بهنجار اهل خبر

جدل سر نمودند با یکدگر

کز اقوام و از شهریاران ییش

کدامند اندک‌، کدامند بیش‌؟

در آغازگفتار، شد گر به راست

که از مردم مصر بهتر کجا است

همه عالم و عاقل و دین‌پرست

همه بردباران آیین‌پرست

ز جانند نزد خدایان رهی

همین یک‌صفتشان بس اندر بهی

برآورد جغد از دگر سو نوا

که چون قوم آتن کنون کو، کجا؟

من آن قوم را دوست دارم بسی

وزان قوم برتر ندانم کسی

کرا باشد آن لطف وآن دلبری

هم آن زور بازوی و نام‌آوری

بخندید از این ماجرای دراز

به غوغا سخن کرد آغاز، غاز

که‌هیهات‌،‌هیهات‌ازین‌فکرو رای

وز این ژاژگفتار شوخی‌نمای

گر اینست پس رومیان کیستند

بر رومیان دیگران چیستند؟

به یک‌ جای شد گرد با مهتری

بزرگی و مردی و گندآوری

فراوان هنرها به یک مرز و بوم

نهادند و بر آن نوشتند روم

مرا دل کشد سوی این ‌قوم باز

جهانجوی را برد باید نماز

فضیلت‌ فروشان جدل ساختند

ز صحبت به بیغاره پرداختند

خردمند موشی در آن پرده بود

که اوراق علمی بسی خورده بود

به گفتار آنان همی داشت گوش

نگرتا چه گفت آن خردمند موش

که ای چیره‌دستان نغز هجیر

غرض را اجیرید برخیرخیر

بر مصریان گربه مسجود بود

همان جغد را قوم آتن ستود

هم اندر « کپی‌تول‌» ز دربار روم

به‌ غازان‌ خورش بود و نذر و رسوم

ز هریک به هریک نوایی رسید

که‌تان هریکی دل به جایی کشید

عقیدت‌چو کاهی‌ است هرجا گرای

برو بر غرض چیره چون کهربای