گنجور

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۳۷ - بازگشتن ورقه از شام

 

به گلشاه گفت: ای دلارام و دوست

چرا رفت باید؟ که خان آن اوست!

عیوقی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۴۴ - رفتن شاه شام با گلشاه بر سر گور ورقه

 

مر آن دوست را برد نزدیک دوست

کجا دوست با دوست یکجا نکوست

عیوقی
 

خواجه عبدالله انصاری » مناجات نامه » مناجات شمارهٔ ۸۸

 

گر درد دهد به ما و گر راحت دوست

ا ز دوست هر آن چیز که آید نیکوست

ما را نبود نظر به خوبی و بدی

مقصود رضای او و خشنودی اوست

خواجه عبدالله انصاری
 

ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۱۶

 

آن کس که ز بهر او مرا غم نیکوست

با دشمن من همی زید در یک پوست

گر دشمن بنده را همی دارد دوست

بدبختی بنده دان ، نه بد عهدی دوست

ازرقی هروی
 

ازرقی هروی » رباعیات » شمارهٔ ۱۷

 

مر کلک ترا سخاوت ، ای خسرو ، خوست

شمشیر تو بر شیر بدارند پوست

کلک تو و شمشیر توزان زشت و نکوست

کین دوزخ دشمنست و آن جنت دوست

ازرقی هروی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۴ - در نکوهیدن جهان گوید

 

جهان ای شگفتی به مردم نکوست

چو بینی همه درد مردم از وست

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۷ - در ستایش مردم گوید

 

همه نیکویی‌ها به مردم نکوست

ز یزدان تمام آفرینش بدوست

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۲ - آغاز داستان

 

کر در جهان خوی زشت ار نکوست

به هر کس گمان آن برد کاندر اوست

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۲ - آغاز داستان

 

یکی چون دل مهربان کفته پوست

یکی چون شخوده زنخدان دوست

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۲ - آغاز داستان

 

درست از گمان من این شاه اوست

کش از دیرگه باز داری تو دوست

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۴ - ملامت کردن پدر دختر خویش را

 

به نزد پدر دختر ار چند دوست

بتر دشمن و مهترین ننگش اوست

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۴ - ملامت کردن پدر دختر خویش را

 

اگرچند بدخواه کشتن نکوست

از آن کشتن آن به که گرددت دوست

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۸ - آمدن ضحاک به مهمانی اثرط و دیدن گرشاسب را

 

به جمشید ماند به چهر و به پوست

گواهی دهم من که از تخم اوست

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۱۸ - آمدن ضحاک به مهمانی اثرط و دیدن گرشاسب را

 

اگر کوه البرز یک نیمه اوست

سرش کنده گیر از که آکنده پوست

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۲۱ - رزم پهلوان گرشاسب با اژدها و کشتن اژدها

 

چو نتوان ز دشمن بر آورد پوست

ازو سر به سر چون رهی هم نکوست

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۲۵ - پند دادن اثرط گرشاسب را

 

چنان‌کن که‌هرکس‌که نزدیک اوست

به رادی شود با تو دلسوزو دوست

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۲۵ - پند دادن اثرط گرشاسب را

 

به دل دوستان ورا دار دوست

مخواه ازبن آن را که بدخواه اوست

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۲۵ - پند دادن اثرط گرشاسب را

 

بدو بخش هر چند داریش دوست

که نیز آنچه الفغدی از جاه اوست

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۳۵ - قصه زنگی با پهلوان گرشاسب

 

هر آنکش غم و رنج تو آرزوست

چنان باد بیچاره کاکنون بهوست

اسدی توسی
 

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۳۶ - پاسخ دادن بهو مهراج را

 

بفرمود تا هر که بدخواه و دوست

ز سیلی به گردنش بردند پوست

اسدی توسی
 
 
۱
۴
۵
۶
۷
۸
۹۸
sunny dark_mode