گنجور

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱

 

درد چون نیست چه تأثیر بود درمان را

گوی شو تا که ببینی اثر چوگان را

از من ای خاک در دوست خدا را بپذیر

بکجا باز برم این سر بی سامان را

چه عجب خلق اگر از تو بغفلت گذرند

[...]

نشاط اصفهانی
 

نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲

 

جز بجان کس نشناسد صفت جانان را

هم بجانان بنگر تا بشناسی جان را

نیست هستی بجز از هستی و هستی همه اوست

خواجه بیهوده بخود می نهد این بهتان را

هوس خرمی از سر بنه ای طالب دوست

[...]

نشاط اصفهانی
 

سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷

 

گر نخواهم که به فرمان دل آرم جان را

به که با خویش گذارم دل نافرمان را

شاد از اینم که به او زخم دگر تا نزند

نتواند که بر آرد ز دلم پیکان را

من از این دست که دارم به گریبان پیداست

[...]

سحاب اصفهانی
 

ملا احمد نراقی » معراج السعادة » باب چهارم » فصل - شرافت گمنامی و بی اعتباری در نظر مردم

 

هر که را خوابگه آخر به دو مشتی خاک است

گو چه حاجت که بر افلاک کشی ایوان را

برو از خانه گردون به در و نان مطلب

کاین سیه کاسه در آخر بکشد مهمان را

ملا احمد نراقی
 

قائم مقام فراهانی » جلایرنامه » بخش ۸

 

دروده ، دسته کرده، کاه و دان را

به خرمن آرد آن بار گران را

قائم مقام فراهانی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲

 

گر بسنجند به حشر اجر شب هجران را

غالب آن است که شاهین شکند میزان را

شد زبون زنخت قامت چوگانی من

گوی بنگر که همی زخمه زند چوگان را

کفر زلفت اگر این است برآنک که به عنف

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴

 

گیرم به ناله کردم آواره پاسبان را

کو جراتی که بوسم آن خاک آستان را

ای نوجوان مرانم از در به جرم پیری

پیش سگانت افکن این مشت استخوان را

بر هیچ دل نجنبد مهرش ز کینه جوئی

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶

 

زنده‌رود ار کنم از دست غمت مژگان را

خاک بر باد دهم ساحت اصفاهان را

خازن خلد اگر آن روی بهشتی بیند

جاودان رخت به دوزخ فکند غلمان را

بعد ازاین بر سر آنم که اگر دست دهد

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷

 

گر دهم رخصت یک چشم زدن مژگان را

خاک بر باد دهم واقعه طوفان را

چاره تیره شب هجر دعای سحر است

دانم آوخ که سحر نیست شب هجران را

آب و جاروب کشم زاشک و مژه منظر چشم

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۲

 

قصد هلاک کردند مقصود کن فکان را

در سجده سر بریدند مسجود انس و جان را

عریاندر آفتابش پیکر طپید بر فرش

آن کش فراخت یزدان از عرش سایبان را

ای خاک خیره مگمار بر شرزه شیر روباه

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۲

 

نخست آغاز هر دفتر ستایش پاک یزدان را

که هیچ و پوچ هستی داد این زن‌قحبه امکان را

همی از فر خایه اسب ارواح مکرم زد

رقم منشور سالاری این زن‌قحبه انسان را

به جای آنکه ستایندش در بازار یکتائی

[...]

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مراثی و نوحه‌ها » شمارهٔ ۵۶

 

غمت زد ای غمت ماتم جهان را

واویلا زمین و آسمان را

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مثنویات » خلاصة الافتضاح » بخش ۱

 

نکشتش لیک خواهد داد جان را

خدا رحمت کند آن نوجوان را

یغمای جندقی
 

یغمای جندقی » دیوان اشعار » مثنویات » خلاصة الافتضاح » بخش ۶ - حکایت

 

به گردون گرم رو کردم فغان را

کشیدم تا به چه اشک روان را

یغمای جندقی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰

 

گفتمش وقت تو کردیم دل ویران را

گفت کس جای به ویرانه دهد سلطان را

ناوکش خواستم از سینه کشم کز سر عجز

دل گرفتش بدو دستی که مکش پیکان را

گفتمش رخنه کنم در دل سنگین از آه

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲

 

گر زمن جان طلبد سر بنهم فرمان را

گوی گو گردن تسیلم بنه چوگان را

با لب نوش ت من آب خضر نستانم

کی مریضت زمسیحا طلبد درمان را

مانی از گرد گل روی تو بیند خط سبز

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۸

 

گل هزار است صحن بستان را

بلبل آهسته تر کش افغان را

گل من برفزود بر گلزار

نیست انصاف بوستان بان را

دل بخوبان این دیار مده

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵

 

نوید التفات شوق دادم از بلا جان را

کمند جذبه طوفان شمردم موج طوفان را

پرستارم جگر درباخت یارب در دل اندازش

ز بی تابی به زخمم سرنگون کردن نمکدان را

چنان گرم ست بزم از جلوه ساقی که پنداری

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶

 

خاموشی ما گشت بدآموز، بتان را

زین پیش وگر نه اثری بود، فغان را

منت کش تأثیر وفاییم، که آخر

این شیوه عیان ساخت، عیار دگران را

در طبع بهار این همه آشفتگی از چیست؟

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷

 

غمت در بوته دانش گدازد مغز خامان را

لبت تنگ شکر سازد دهان تلخ کامان را

قضا در کارها اندازه هر کس نگه دارد

به قطع وادی غم می گمارد تیزگامان را

ز هستی پاک شو گر مرد راهی کاندرین وادی

[...]

غالب دهلوی
 
 
۱
۲۷
۲۸
۲۹
۳۰
۳۱
۳۴
sunny dark_mode